مسافر

                                                                                                                    بهروز فرهادیان - 1386

 

 

مسافر

 

مسافر با هدفی خاص بحرکت در می آید تا به آن برسد . از مناظر زیبا و قشنگ سر راه لذت می برد ولی می داند اگر مجذوب شد و ایستاد از هدف دور می ماند . هر جور عمل کردن و هر نوع رفتار نمی تواند او را به هدف برساند . بنابراین تلاش می کند هر عملی انجام ندهد و اعمال او در مسیر هدف باشد . همه امید در رسیدن به هدف است .

آدم ها هم مسافری هستند که باید هدف خود را بدانند و اینکه چگونه عمل کنند و از چه کسی پیروی کنند . دنیا زیبا و دیدنی است و هم فریبنده . اما این مسافر به این زیبایی ها نباید دل ببندد زیرا او عازم راهی دور است و توشه ای بسیار می خواهد . مطمئن ترین راه پیروی از کسی است که به فرمان حالق هستی است که فرستاده خدا یعنی پیامبر اسلام (ص) است .

آنچه به عنوان حلال و حرام و مستحب است وظابف مسافر را در این دنیا روشن کرده است . پایبندی به این دستورات مسافر را به مسیر صحیح هدایت می کند . هر چه اجرا این دستورات بیشتر شود ، اطمینان به رسیدن به هدف بیشتر می شود . اطمینان به رسیدن به هدف مایه آرامش و سبکبالی است .

مسافرها با عمل به دسنورات الهی از دیگران جدا می شوند . حتی ممکن است مورد اذیت و آزار قرار گیرند اما از عقاید خود دست نمی کشند . آدمها مسافرینی هستند که با پایبندی و  عمل به دستورات الهی که بر پیامبر اسلام (ص) نازل شده مسلمان نامیده می شوند .

مسلمان کاری که انجام می دهد متصل به جهان دیگر است . جهان آخرت معنا بخش زندگی است . اگر جهان دیگر حذف شود زندگی بی معنا می شود و انسان به انواع  سرگرمی ها و کارها رو می آورد . مشغولیات متعددی که وجود دارد دلیل بر این مدعا است . مشغولیات مسافر را از هدف دور می کند .

پیروی از دستورات پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) راه رسیدن به نعمات جاودانه است . اعتفاد به تنهایی کافی نیست بلکه باید به اعتقادات عمل کرد . عمل به دستورات دین مسلمان را شاداب می کند این است که در شرایط مختلف این دستورات فراموش نمی شوند .

فردریش ویلهلم نیچه


                                                                                                              بهروز فرهادیان - 1364

 

 

 

  فردریش ویلهلم نیچه       fridrich wilhalm nietzche

 

فردریش ویلهلم نیچه 15اکتبر 1844میلادی در شهر«روکن» از شهرهای آلمان به دنیا آمد . پدر وی «کارل لدویک نیچه» که معلم دربار بود به مناسب مصادف بودن این روز با روز تولد «فردریش ویلهلم» چهارم پادشاه آلمان ، این نام را برای فرزند خود انتخاب کرد .

«کارل» کشیش پروتستان و همسرش متدین بودند که علاقه خاصی نسبت به آداب و رسوم مذهبی نشان می داد . سال 1849در سن چهار سالگی ، پدرش به علت بیماری مغزی از دنیا می رود . مرگ پدر در دوران اولیه رشد ، باعث دور شدن فریدریش از برخی خصوصیات روحی مردانه می شود طوری که در اثر تعلیم و تربیت در خانواده ای که زنان بر آنان حاکم بودند فردی زود رنج ، حساس و به اصطلاح با اخلاقی زنانه بار می آید . مادر ، عمه ها ، خواهر و مادر بزرگش کسانی بودند که تربیت فریدریش را در نظر داشتند .

نیچه در بسیاری اوقات در گوشه ای می نشست و انجیل را مطالعه می کرد . نقل می کنند گاهی انجیل را آنچنان با احساس و شور و حرارت می خواند که اطرافیان به گریه می افتادند . «کشیش نیچه» لقبی بود که زمانی همکلاسی هایش به او داده بودند . بر خلاف مادر که علاقه داشت فردریش کشیش شود ، در سن 17سالگی از این دین و مذهب روی گردان شد و بکلی عقیده به خدا را از دست می دهد و به همه عقاید پدر و مادر پشت پا می زند . در همین دوران بود (سال1862) که دچار سر دردها و چشم دردهای شدید می شد .

پس از پایان دوره تحصیلی ابتدایی و متوسطه در سن 23 سالگی به سربازی می رود . پس از مدتی در جنگ آلمان و فرانسه  از اسب به زیر می افتد و به علت آسیب دیدگی شدید از ناحیه سینه ، خدمت نظام را به اتمام نمی رساند .

نیچه علاقه خاصی به ادبیات یونانی و موسیقی داشت . وی در رشته زبان شناسی در دانشگاه به تحصیل ادامه داد و در سال 1869 یعنی در سن 25سالگی به عنوان دانشیار در دانشگاه «بال» سوئیس به کار می پرداخت .

سال 1865 کتاب «جهان همچون اراده و تصور» شوپنهاور را مطالعه و ایده و عقیده خود را در کتاب شوپنهاور می بیند . علاقه اش به شوپنهاور به جایی رسید که در سال 1874 کتاب «شوپنهاور همچون آموزگار» را مینویسد . در پائیز 1868 با «ریشاد واگنر» موسیقی دان بزرگ آلمانی ملاقات می کند و کم کم شیفته موسیقی او می گردد . از طرفی واگنر خود از معتقدین فلسفه شو پنهاور بود . کتاب «زایش تراژدی از روح موسیقی» را تحت تأثیر موسیقی واگنر به رشته تحریر در آورد . با همه علاقه ای که نیچه به شو پنهاور و واگنر داشت بعدها از آنها دل برید و به مخالفت با اندیشه های آنان بر خواست .

نیچه که در فوریه 1869 با سمت دانشیار وارد دانشگاه «بال » شده بود در مه 1879 به علت بیماری روحی و جسمی ناتوان می گردد و تا سر حد مرگ پیش می رود . به ناچار در این زمان از دانشگاه کنار گیری کرده به تحریر اندیشه های فلسفی خود مشغول می شد و با مقرری که ماهانه از دانشگاه دریافت می کرد تا پایان ، زندگی خود را می گذراند .

در آوریل 1882 با دختری 21 ساله بنام «لوسالومه»  آشنا می شود و به او دل میبندد ، اما «لوسالومه» با یکی از دوستان نیچه ازدواج کرده و ضربه روحی شدیدی به نیچه می زند . وی به ایتالیا رفته و در تنهایی به نوشتن اساس فلسفه و بینش خود می پردازد . «چنین گفت زرتشت» حاصل کار در این مدت بود . نیچه آنچنان به این کتاب دل بسته بود که بعدها در باره اش نوشت : «بگزار تا از شاعران به یک سخن یاد نکنیم . شاید تا کنون چیزی به این توانایی بیمانند به وجود نیامده است . . . اگر جوهر و نیکی تمام ارواح بزرگ با هم جمع بشوند ، نخواهند توانست نغمه ای از گفتارهای زرتشت را به وجود آورند.» اما بعد از انتشار ،  تقریباً 40 جلد از آن به فروش رسید و شکستی دیگر!

سال 1889در «تورینو» دچار جنون می شود او را به تیمارستان می فرستند اما مادرش بعد از اطلاع وی را به نزد خود می برد . در سال 1897 مادرش از دنیا می رود و «الیزابت» خواهر نیچه سر پرستی اش را به عهده می گیرد .

در دوران آخرعمر، همچون کودکان به عروسک و دیگر اسباب بازی های کودکانه علاقه مند شده بود . جنون وی روز به روز شدید تر شده بود و در اواخر عمر نامه های خود را با امضاءهایی نظیر «غول» ، «رجال» و «مطلوب» به پایان میرساند . سر انجام ضربه نهای در 25 اوت 1900 وارد شد و پس از بیست سال بیماری و نزدیک به 11سال جنون و دیوانگی ، نیچه از دنیا می رود . وی را در گورستان «روکن» کنار پدرش به خاک سپردند .

از مهمترین آثار وی کتاب های زیر را میتوان نام برد :

1-زایش تراشتی از روح موسیقی                        1872

2-انسانی خیلی انسانی                                     1878

3-دانش یار                                                 1882

4-چنین گفت زرتشت                                     1883

5-ماوارءخوب وبد                                        1886

نیچه تعاریف خاصی از دین ، خدا ، پیامبران ، دولت ، فلسفه حیات ، روابط بشری ، رحم و مروت و  ... به دست میدهد.  چهار چوب نظام فکری نیچه در «چنین گفت زرتشت» نمایان شده است . در این کتاب ، افکار بد بینانه و پوچ گرای خود را در قالبی شاعرانه بیان کرده است .

زرتشت 33ساله از شهر و دیار کناره میگیرد و ده سال در کوهستان به سر می برد . سرانجام احساسی در درونش شعله ور میگردد و او را به سوی مردم می کشاند تا رسالتی که بر دوشش نهاده شده به انجام رساند. در جنگل به پیرمردی بر می خورد و با وی گفت و گو می کند . پیر مرد می گوید با خواندن سرود و گریه کردن ، و به نیایش خدای خویش می پردازد ، «اما زرتشت چون تنها شد ، با دل خود چنین گفت : «بعید نیست ! این قدیس پیر در جنگلش هنوز چیزی از آن نشنیده است که خدا مرده است !»

دعوت زرتشت ( نیچه ) براین نهاده شد : خدا از افکار و اندیشه ها و ذهن و زندگی باید بیرون شود . آنچه را به عنوان تعلیمات الهی به نیچه یاد دادند و آنی را که به نام «خدا» انجیل و تورات شناسانده ، نمی توانند ذهن کنجکاوش را ارضاءکنند . از دیگر سو مطالب یاد گرفته شده را همه چیزی میداند که در طول تاریخ درباره خدا وجود داشته است . تعلیم و تربیت آنچنانی و سوءاستفاده هایی که از دین و  مذهب شده و ظلم و جنایات کلیسا و کشیشان و مراسم بی روح کلیسایی ، به هم متصل شده و نیچه را به سوی مخالفت و دشمنی با دین و مذهب کشاندند .

«خداوند اندیشه ای است که هر راست را کژ میکند و هر ایستاده را دچاردوار چه زمان در گذر است و هر آنچه که گذر است جزء دروغ نیست ! چنین اندیشه ای مایه دوار و چرخش اندام آدمی ست و آشوب اندرونبه راستی ، من چنین پنداری را بیماری دوار می نامم .

من آن را شر وضد بشر می خوانم : همه آن آموزه ها درباره یکتا و کامل و بی جنبش و بی نیاز و پایدار را !»

انسان برای پیشرفت ، نیاز به آگاهی و علم و دانش دارد حال باید دید خدای معرفی شده از سوی کتاب های مقدس ، تا چه حد طالب پیشرفت انسان هاست ، تا چه حد انسان ها را دوست دارد ، آیا انسان ها را در این مسیر کمک می کند یا نه ؟

«- آیا به راستی داستان مشهوری را که درآغاز «تورات» آمده درک کرده اند - داستان وحشت مرگ بار خدا از علم ؟...خدا چه میکند؟ انسان را می آفریند ... خدا حیوانات دیگری را نیز خلق میکند . این نخستین اشتباه خداست ... خدا زن را آفرید آنگاه به راستی دوران ملال به پایان آمد ... زن دومین گناه خدا بود ... آدم تنها به وسیله زن بودکه آموخت از درخت معرفت بخورد - چه روی داده بود وحشتی مرگ آور بر خدای و دین چیره شد ، آدم ، خود به صورت بزرگترین اشتباه خدا در آمده بود خدا برای خود رقیب آفریده بود علم با خدا پهلو میزند - اگر انسان با سلاح علم مجهز شود کار کشیشان و خدایان ساخته است! - نتیجه اخلاقی : علم ، به خودی خود ممنوع است - تنها علم ممنوع  است . علم نخستین گناه و خمیر مایه همه گناهان ، و گناهان نخستین است . اخلاق مرکب از همین حکم است.- «تو نبایدبدانی» - و بقیه از دنبال آن فرا می رسد . - وحشت مرگبار خدا مانع از حیله گری او نشد . چگونه می توان در برابر علم از خود ،دفاع کرد؟ این مسأله مدت ها مشکل بنیادی او بود . پاسخ : آدم را از فردوس برانید ! خوشبختی و فرصت ، مایۀ اندیشیدن است -اندیشه ها همه بدند ... انسان نباید بیندیشد... افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمی دهد... و با این همه ، چه وحشتی ! برای دانش سر بر آسمان می ساید ، طوفان بر پا میکند ، به قلمرو خدا دست می بازد . چه باید کرد !؟ خدای قدیم ، جنگ را اختراع میکند ، اقوام را از هم جدا می سازد ، و انسان را وا می دارد که یکدیگر را نابود کنند (-کشیشان همیشه به جنگ نیاز داشته اند ...)...»

اندوهی تلخ و کشنده در لابلای بیان نیچه جای دارد . تنها در تورات این گونه مطالب بچشم نمی خورد ، در انجیل هم این چنین است . آن وقت چه نتیجه ای ببار می آورد ؟ نتیجه اجتماعی آن چیست ؟ با این بیان ، انسان در جامعه چگونه باید عمل کند و چه راهی  در پیش بگیرد ؟ بر پرستش خدا باقی بماند و علم را از دست بدهد یا بطلبد و خدا را رها کند ؟ یعنی خدا و علم مخالفند و ضد هم یا این یا آن . بی هم یا باهم قابل قبول نیستند ، یا باید خدا شناس ضد علم نادان بود یا عالم خدا ناشناس و ضد خدا ، یا دانای بی خدا یا نادان باخدا .

«... کشیش فقط یک خطر بزرگ می شناسد : آن هم علم است ... انسان ، برای اینکه بداند باید وقت و هوش فزون از اندازه داشته باشد ...«پس انسان را باید اندوهگین ساخت » ، منطق کشیشان این چنین بوده است . اکنون می توان حدس زد که همراه این منطق فقط چه چیز به جهان راه یافت - «گناه»... مفهوم گناه و کیفر ، در کل «نظام جهان شمول اخلاق » برای ضدیت با علم ابداع شد ...آدمی نباید به پیرامون خود بنگرد تا بیاموزد بلکه باید دیدگان خود را فرو بندد : باید رنج ببرد . باید چنان رنج ببرد که همیشه به کشیش نیازمند باشد ، پزشک به کنار ! انسان به یک ناجی نیازمند است.»

نیچه چه می یابد ؟ خدای ضد علم ، خدایی که مرتب اشتباه می کند ، خدای مخالف انسان ، خدایی که انسان را آفرید اما پشیمان شد و او را رقیب خود یافت . خدای ترسیده از علم و آگاهی انسان ، آنچنان که «اگر انسان با سلاح علم مجهز شود ،کار کشیشان و خدایان ساخته است !».

او خدا را آفریننده اخلاقی می داند که اساسش این است این است : «تو نباید بدانی» . خدا از ترس عالم شدن انسان او را از بهشت بیرون میراند ، خدا برای جلو گیری ازآگاهی انسان مفهوم گناه را می آفریند تا انسان همیشه به آن مشغول باشد، سر در گریبان بگیرد و به فکر رهایی از گناه باشد . مفهوم «گناه» را آفرید تا بجای تفکر و تعقل در پدیده ها دچار رنج و درد شود و فرصتی برای عالم شدن پیدا نکند . اینجاست که انسان به کشیش محتاج می شود تا مدام این گناه را در ذهن انسان شعله ور کند و او را به درون خویش براند . کشیش باید بیاید و انسان ها را از جامعه ، طبیعت ، علم ، تلاش و کوشش دور کند و از این محدوده براند و به انزوا بکشاند تا فقط به یک چیز بیندیشد : «گناه» . نیچه با چنین بینشی به کشیش ها حمله می کند :

«کشیش را نیز اینک در مقام آنچه هست می شناسیم : خطرناک ترین نوع انگل ، انکبود مسموم کننده زندگانی ...»

انجیل ، مصلوب شدن مسیح را ، راه نجات انسانها می داند . مسیح - که به تعبیر انجیل پسر خدا هم هست! - چون انسان ها را گناه کار میداند ، برای بخشش گناهان آنها ، مصلوب شدن را می گرفت تا انسان ها بخشیده شوند . این حکایت نفرت نیچه را دو چندان می کند . او در این مذهب روشن ترین بی مذهبی را می بیند . انسانی بی گناه (مسیح) برای برطرف کردن گناه گناه کاران به صلیب کشیده میشود . بی گناه را می کشند تا گناه گناهکاران بخشیده شود!!

«...خدا پسرش را برای بخشش گناهان قربانی کرد . با این عمل کار انجیل ساخته شد ! قربانی گناه ، و آن هم به زننده ترین و وحشی ترین صورت ، قربانی کردن انسان بی گناه ، برای گناه گناهکاران ! چه بی دینی آشکاری ! زیرا عیسی خود مفهوم «گناه» را کنار گذاشته - و هر گونه فاصله ای بین خدا و انسان را انکار کرده بود ...»

نیچه مسیح را جوانی ناپخته دانسته و معتقد بود اگر بیشتر عمر می کرد حرفهای خود را پس می گرفت : «باور کنید ، برادران! او بسی زودمرد ! اگر او به اندازه من عمر می کرد ، خود تعالیمش را رد می کرد . او چندان نجیب بود که رد کند ! اما او هنوز ناپخته بود ، عشق جوان ناپخته است ، و نفرتش از انسان و زمین ناپخته ، ضمیر و بالی جانش هنوز بسته و سنگین است .»

این باور ها و پیامد های چنین باور ها عاملی بود برای بیان گفتاری تلخ و گزنده :

«...انسان باید به هنگام خواندن «عهد جدید» دستکش به دست کند . نزدیکی با این همه پلیدی انسان را به این کار وا می دارد .»

نیچه ، وقتی با چنین عینکی به تورات و انجیل می نگرد ، قطعا" یکی از دعوت های اساسی آنها ، یعنی زندگی بعد از مرگ و حیات جاودانه را هم نفی می کند . وی حتی اعتقاد دارد مسیح خود هرگز معتقد به زندگی پس از مرگ نبود ، بلکه چنین مطالبی بعد از مرگ وی برای منحرف کردن دستوراتش مطرح شد .

نیچه ، حواله دادن به حیات بعد از مرگ و دنیای دیگر را دروغ محض می داند که مسیحیت برای فریب انسان مطرح نموده است . هر چه هست در همین دنیاست و بر روی همین زمین . اگر چیزی هست که باید آنرا جست و اگر گمشده ای هست که باید پیدا شود و اگر سعادتی است که باید به آن رسید . بی راهه نروید ، در ماوراء زمین خبری نیست . آنجا هیچ و پوچ است . در روی زمین بجویید و گمشده ای را بیابید : «...ای دوست ، به شرفم سوگند که آنچه گفتی وجود ندارد : نه شیطانی در کار است و نه دوزخی ...» ... لیک «آن جهان» سخت از انسان نهان است ، آن جهان نامردمانه ای از مردمی برای یک «هیچ» آسمانیست .

نیچه نه تنها به این پسنده نمی کند بلکه مثل اغلب افرادی که با چنین مسائلی برخورد می کنند ، با هر نوع اندیشه مذهبی و خدا گرایی به مقابله بر می خیزد . این ثمره ، در شکل گیری نظام فکری و جهان بینی وی جای خاصی را به خود اختصاص داده است . محور اساسی تعلیمات نیچه ، ناشی از همین نتیجه گیری غلط اوست . نیچه خدا و مذهب و دین را نفی می کند و خود طرحی تازه می افکند و خانه ای نو بنیاد میکند تا بتواند بر اساس آن انسان ها را به سعادت برساند .

در طرح نیچه بد بودن یا خوب بودن ، شر یا خیر بودن زندگی مسئله ای نیست . او نمی خواهد به دنبال این مسائل برود : چرا به دنیا آمدیم ، چرا کسی با ما مشورتی نکرد ؟ آیا آمدن ما درست بوده یا نه ؟ مهم این است : ما فعلا" در این دنیا هستیم ، بر روی این کره خاکی ، حال که هستیم باید از این دنیا لذت ببریم . اما لذت بردن در این دنیا ، جدا از درد رنج و بدبختی نیست . درد و رنج لازمه این زندگی است . باید خود را آماده کنیم تا زیر ضربات درد و رنج ناشی از مشکلات زندگی خود شکسته نشویم . تنها کسانی می توانند زندگی کنند که تحمل این ضربات را داشته باشند ، افراد قوی و پر استقامت .

شو پنهاور حقیقت همه چیز را «خواست هستی » میدانست و معتقد بود همه موجودات زیر سلطه نیروی اراده که همان عشق به هستی است قرار دارند . اما این عشق و میل «خواست هستی» درد آور است پس انسان باید بر آن چیره شود و آن را محال کند و بر میل به خواستن و عشق به حیات که درد آفرین هستنند ، غلبه کند . بنابراین شوپنهاور با «خواست هستی » مخالفت می کند ، اما نیچه با شوپنهاور همصدا نیست .

نیچه می گوید آنچه وجود دارد ، دیگر هستی را طلب نمی کند ، زیرا خود هستی دارد . اما آنچه هست ندارد نمی تواند هستی را بخواهد ، چون آن چیزی که نیست ، قدرت خواستن نیز ندارد . بنابراین خواستن و طلب کردن در عدم وجود ندارد بلکه در هستی وجود دارد اما این خواستن ، خواستن هستی نیست ، خواستن قدرت و طلب توانای است .

«آنکه تیر کلان «خواست هستی » را میفکند بر آماج حقیقت نزد : چنین خواستی وجود ندارد .

«زیرا آنچه وجود ندارد ، خواستن نمی تواند : و اما آنچه هستی دارد ، چگونه تواند باز هم هستی خواهد ؟

«تنها آنجا که زندگی هست خواست نیز هست : اما نه خواست زندگی بلکه خواست قدرت - من تو را چنین می آموزانم .»

نیچه همه اعمال انسان را ناشی از این خواست می داند . انسان به کمک عقل که نوری از انوار «خواست قدرت» است باید در تلاش برای رسیدن به منتهای این خواست باشد . «خواست قدرت » توانایی و قدرتمند شدن انسان را می خواهد و طلب می کند . انسانی نیرومند و خالی از هرگونه ضعف و عیب و نقص ، انسانی بریده از آسمان و پیوند خورده به زمین .

«...خدا مرده است !»

... من به شما ابر انسان می آموزانم .

...

بوزینه در برابر انسان چیست ؟ چیزی خنده آور یا مایه شرم دردناک . انسان در برابر ابرانسان این گونه خواهد بود : چیزی خنده آور یا  مایه شرم دردناک .»

پیدایش ابرمرد را هدف زندگی می داند . مردی برتر از همه کس و همه چیز . ابرمردی که «خواست قدرت» در او به منتهای درجه کمال رسیده است . اما برای رسیدن به هدف زندگی ، مشکلات فراوانی در پیش است . قبل از هر چیز ،  باید کلیه تعالیم و مطالب آسمانی را بدور ریخت ، چشم از آسمان برید و به زمین دوخت . ارزشهای زمینی را باید جایگزین ارزشهای آسمانی کرد . آنچه تا اکنون به ارث رسیده یک سری تعلیمات و ارزشهای اخلاقی منحط و ضدانسانی است که مانع حرکت به سوی هدف زندگی می گردند . آنانی که دم از سخنان آسمانی میزدند ، چون منکر «خواست قدرت» هستند ، دشمنان ما به شمار می آیند . آنان کفر گویان واقعی هستند زیرا ما را از زمین دور میکنند و دررسیدن به هدف زندگی ناتوانمان می گردانند . نیچه همه نگاه ها را از آسمان متوجه زمین می کند ، آسمان را پوچ و تو خالی می بیند و نمی خواهد انسان نظاره گر آسمان تو خالی باشد .نیچه می خواهد انسانها به زمین وفادار بمانند . شرط اساسی پیدایش ابر مرد و رسیدن به هدف زندگی ، وفادار بودن به زمین است .

آنانی را که با شما از امید های ابر زمین سخن میگویند . اینان زهر پالایند ، چه خود دانند یا ندانند . اینان خوار شمارندگان زندگیند و خود زهر نوشیده و رو به زوال که زمین از ایشان بستوه است . پس به همتا سر خویش گیرند !

روزگار کفر گوی از خدا بزرگترین کفرگوی بود اما خدا مرد و از این رو این کفر گویان مرده اند . اکنون کفر گویی از زمین سهمگین ترین کفر است و اندرونه ی آن «ناشناختنی» را بیش معنای زمین پاس داشتن» .

نیچه ، هیچ آوایی را که رنگ آسمانی بودن داشته باشد ، نمی پذیرد و با آن ستیز می کند . نیچه ، ندای روح را باور ندارد لذا ندای تن سر می دهد . تن ، تن درستی و قدرت و شکوه می طلبد . تن ، زندگی زمینی می طلبد پس باید به ندای تن ، که صادقانه و بی ریاست ، گوش فرا داد و به آن عمل کرد : «... ما به هیچ گونه خواهان راه یافتن به ملکوت آسمانی نیستیم : زیرا ما مرد شده ایم - پس ما ملکوت زمین را خواهانیم ...»

گفتیم نیچه زندگی را چیزی جز «خواست قدرت» نمی داند . فدرت انسان چنین است که باید به طرف قدرتمندتر شدن برود . این امکان پذیر نیست مگر با شکوفایی «من» انسان . حال که در این دنیا هستیم و طبیعت انسانی ، بر اساس ارضاء نفس و منیت انسان است ، باید در صدد باشیم که آن را شکوفا نماییم و موانعی را که در مسیر وجود دارد برداریم . طبیعت چیزی به نام «اخلاق» نمی شناسد . قوانین اخلاقی در محدودۀ قوانین طبیعت قرار نمی گیرند ، مخالف طبیعت انسانی هستند و باید برداشته شوند . این قوانین توسط انسان هایی آفریده شده که از هدف زندگی آگاه نبوده و در آسمان ها به دنبال زندگی بودند نه در زمین ، دلباخته یک سری موهومات و افکار پوچ شده بودند نه تسلیم قوانین طبیعت و نه خواست فطری خود .

حال که ارضاء تمایلات انسانی ، خواست طبیعی می باشد پس هر چه در این مسیر ما را یاری می دهد و به ما کمک کند امر طبیعی و شایسته و نیک است حتی اگر جنگ و خون ریزی و دروغ و ظلم و ... باشد و هر چه ما را از این مسیر دور کند و مانع ارضاء تمایلات نفسانی و نتیجتا" نرسیدن به «ابر انسان» باشد ، امری مخالف طبیعت ، باطل ، زشت و غیر انسانی خواهد بود حتی اگر نوع دوستی ، رحم ، مهربانی و یاری کردن ضعفا باشد .

معیاری برای یک تقسیم بندی به دست آمده است . بر طبق معیار فوق کسانی که در قالب گوناگون از جمله دین و مذهب و خدا گرایی و به نام پیامبر و بر گزیده خدا ، مهر و شفقت و نوع دوستی و ایثار و برادری را بین مردم رواج می دادند مانع رشد و ارضاء خواست های نفس شده لذا همه مرده و دشمنان انسان هستند و افراد دیگری که مخالف گروه فوق عمل می کردنند و تلاششان این بوده که به خواست توانای خود گردن نهند و با جنگها  ، دشمنی ها و مبارزه به ارضاء تمایلات نفسانی همت گماشته اند آنان به راستی بر حق خود بوده و فضیلت مداران واقعی هستند . اینانند که باید رهبری جامعه انسانی را در دست بگیرند و انسان ها را به طرف هدف زندگی برانند .

اینجاست که نیچه ، به شدت با مذاهب در گیر می شود . مسیحیت به عنوان دشمن بشریت و معرفی بزرگترین سد در مقابل «خواست قدرت» و مانع رشد غریزه های انسان به شمار می رود . نیچه ، شدید ترین و سهمگین ترین حملات را به مسیحیت نموده است به ویژه در کتابهای «چنین گفت زرتشت» و «رجال» - این کتاب را بر علیه مسیح نوشته است - طوفان حملات را می توان مشاهده کرد .

«... مسیحیت را محکوم می کنم ، وحشتناک ترین اتهامی را که تا کنون دادستانی بر زبان آورده بر ضد آن بر پا می دارند . از دیدگاه من ، مسیحیت نهانی ترین صورت تصور پذیر تباهی است ، و در واقع ممکن ترین شکل تباهی را نیز دارا بوده است . کلیسای مسیحی هیچ چیزی را از تباهی خود مصون نگذاشته ، از هر ارزشی بی ارزشی  ، از هر حقیقتی دروغ ، از هر کمال پستی روحی به وجود آورده است .»

طبیعتا" بر آنجه گفته شد ، به دو گونه اخلاق بر خورد می کنیم . یک نوع اخلاقی که دعوت به نوع دوستی ، مهر و محبت ، رحم و برادری میکند . این اخلاق ، اخلاقی منحط ، ارتجاعی ، ناپسند و ضد بشری است و  سنبل آن «مسیحیت» . این اخلاق ، اخلاق زیر دستان ، بردگان ، ناتوانان و اخلاق کهتران است . عامه مردم ، دارای این اخلاق هستند . پس توده مردم ، برده و زیر دست هستند . از ناتوانی است که انسان دست به رحم ، مهربانی و ... می زند اگر توانا و قدرتمند بود هیچ دلیلی برای اینگونه کار پیدا نمی کرد .

نوع دیگر اخلاق ، اخلاقی است که دعوت به توانا و قدرتمند شدن ، ارضاء تمایلات نفسانی و آزاد گذاشتن «من» آدمی می کند و این اخلاق ، اخلاقی است طبیعی و انسانی . خواجه گان و اشراف و زبردستان دارای چنین اخلاقی هستند .  اخلاق زیر دستان ، برده پرور ، ضعیف پرور و اخلاق زبر دستان و اشراف ، قوی پرور و توانا پرور است ، بنابراین انسان ها نیز دو دسته اند : برده گان و خواجه گان یا زبر دستان و زیر دستان . نتیجه گیری اینجا به دست می آید و آن این که بر خلاف آنچه تا کنون تعلیم می دادند و انسان ها را برابر می دانستنند ، برابری انسانها دروغی بیش نیست . انسانها نمی توانند برابر باشند ،هرگز عدالت حکم نمی کند ما انسانها را برابر بدانیم . لازمه رسیدن به «ابر انسان» نفی زیر دستان و ضعفا و فقرا است . 

«نمی خواهم مرا با این واعظان برابری در هم آمیز زنند یا به جای آنان گیرند زیرا عدالت با من چنین می گوید : انسان ها برابر نیستنند .

و برابر نیز نخواهند شد ! اگر جز این می گفتم عشقم به ابر انسان چه می شد؟»

رحم و مروت نباید در کار باشد . رحم کردن به معنای اجازه دادن  به زیر دستان و ضعفا است و ادامه حیات آنان  باعث عقب افتادن پیدایش «ابر انسان» خواهد شد . «ناتوانان و ناتندرستان باید نابود شوند : این است نخستین اصل بشر دوستی ما . انسان باید آنها را در این مهم یاری کنند . چه چیزی زیان بخش تر از هر تباهی است ؟ - همدردی فعال نسبت به ناتوانان و ناتندرستان یعنی مسیحیت ...»

 می گوید در جوامع مختلف ارزش ها هم مختلف هستند .چه بسا در جامعه ای چیزی را «نیک» بدانند و در جامعه ای دیگر همان چیز را «بد» تصور کنند . این خود حکایت از غیر طبیعی بودن «اخلاق» میکند . اگر اخلاق امر طبیعی بود نمی بایست اختلاف وجود داشته باشد ، پس اخلاق دشمن بشریت است و انسان را از خواسته های طبیعی خویش دور میکند . این اختلال نیز در بین زبر دستان و زیر دستان وجود دارد . زیر دستان آنچه را زبر دستان نیک میشمارند ، بد می دانند و بالعکس .  نیچه از طرفی می گوید کمال خود خواهی و خود پسندی انسان است اگر گمان می کند میتواند «نیک» و «بد» را تشخیص دهد و از طرف دیگر تنها به خود حق می دهد نیک و بد را تعریف کند و آن را به انسان ها بیاموزاند ! حال بر طبق چه ملاک و معیاری  این انتخاب را نموده ، معلوم نیست .

«چون به آدمیان رسیده ایم ایشان را بر [مسند] یک نخوت کهن نشسته دیدم : همگان از دیرباز گمان می کردند که می دانند برای انسان چه خوب است و چه بد .

...

اما من این خواب ناکی را با این آموزش برآشفته ام : هیچ کس نمی داند نیک و بد چیست ، مگر آفریننده :

و او آن کسی است که برای انسان غایب می آفریند و به زمین معنای آن را می بخشد و آینده اش را : چنین کسی نخست آفریننده آن است که چیزی نیک است یا بد .»

اینک ببینیم نیچه چه تعریفی از «نیک» و «بد» بدست می دهد .  بر طبق عقیده نیچه خواست قدرت اصل و محور زندگی است . آنچه به این امر معنا می بخشد یعنی انسان را توانا تر ،  قدرتمند تر ، شجاع تر و نفسانی تر کند ،مفهوم «نیک» و «نیکی» به خود می گیرد و هرچه مانع این امر شود مثل رحم ، دوستی ، مهربانی ،  بخشش و گذشت ،معنای «بد» و«بدی» به خود می گیرد .

            با این تعاریف می بینیم مذاهب - چه الهی و چه غیر الهی- که با نفس پروری و خود پرستی مبارزه کرده اند و در عوض رحم و بخشش و عطوفت و مهربانی را تبلیغ و رواج داده اند ، مفهوم «بدی» به آنان داده می شود و اکثریت مردم که تسلیم مذاهب شده اند نمی توانند حکومت و رهبری و فرماندهی را در دست داشته باشند ، زیرا نیچه آنان را ضعیف ، فرومایه و زیردست و نالایق به حساب می آورد . دمکراسی را هم نفی می کند وآن را مخالف طبیعت میداند . دمکراسی را به معنای نفی آزادی انسان و جلوگیری از رشد غرایز طبیعی دانسته و در مقابل رشد فرو مایگی و پستی و بردگی را باعث می شود . در جامعه ای که دموکراسی وجود دارد و عامه مردم حکومت را به  دست دارند ، چیزی جز ناتوانی ، سستی ، ترحم و نوع دوستی را نمی توان دید و در سرزمینی که ناتوانی و ترحم  وجود داشته باشد ، «ابر انسان» شکل نخواهد گرفت .

پس چه باید کرد ؟ باید وسیله ای برای دست یابی یه هدف زندگی و زایش «ابر انسان» پیدا کرد و آن به حکومت رسیدن اشراف و زبر دستان است . اقلیت اشراف و زبردستان باید بر اکثریت مردم که فرو مایه هستنند ،حاکم باشند . توده مردم در اینجا تنها وسیله ای برای پیش برد اهداف اقلیت اشرافی هستنند . سعادت و خوشبختی توده مردم هرگز مطرح نیست ،مهم و اصل رشد حکومت اشرافی و قوی تر کردن و نیرو مند ساختن حکومت اشرافی و زبر دست است . توده مردم ارزش به سعادت رسیدن را ندارند . اگر لازم باشد اشراف برای رسیدن به خواست خودشان ،تعداد زیادی از زبر دستتان را نابود کنند یا به آنان فشار وارد کنند ، نباید مورد اعتراض قرار گیرند چون  اصل خواست آنهاست .

نیچه می گوید بعد از شکل گیری حکومت اشراف ، این حکومت سال به سال قوی تر می شود و به همان نسبت ضعفا و زیر دستان نابود می شوند . اشراف قوی تر نسل بعد بنوبه خود قوی تر های دیگری را پرورش می دهند و زبر دستانی قدرت مندتر و توانا تر به وجود می آورند .  در این مسیر شکست ها و ناکامی ها زیاد است .راهی   است پر پیچ و خم که با همه سختی هایش باید آن را پیمود . راهی پر درد و رنج که تنها زبر دستان می توانند از آن عبور کنند زیرا نه ضعیف هستنند و نه ناتوان و سست اراده : «و آنجا خواهند آزمود که چه کس می تواند فرمان دهد و چه کس می بایست فرمان برد ! آه ، که این آزمون با چه جست و جو و گمان بردن و شکست خوردن و آموختن و از نوع آزمودن درازی همراه است ! جامعه بشری آزمونی است من چنین می آموزانم -جست و جوی دراز : باری ، او در جستجوی فرمان دهان است !» زنان و مردان اشراف وظیفه دارند به طور مرنب فرزندانی قوی تر و نیرو مند تر از خود به دنیا آورند .  فرزندانی که بتوانند ناتوانی ها و نارسایی های پدران و مادران خویش را جبران کنند و گامی در جهت تحقق «ابر انسان» به جلو بردارند .

«در فرزندانتان باید جبران این را کنید که فرزند پدرتان بوده اید این گونه باید همه آنچه را که گذشته است نجات بخشید!»

او مطابق با جهان بینی خاص خود به اظهار نظر درباره «زن» می پردازد و نقش او را در جهت آرمان طرح شده روشن میکند . نیچه نسبت به زن بدبین است و او را مورد تحقیر قرار می دهد . جمله معروف او در باره زن حکایت از این امر می کند :: «به سراغ زنان می روید ؟ تازیانه را فراموش مکن !» . زنان فقط یک وظیفه دارند و آن «زایمان» است . زاییدن طفلی نیرو مند تر از پدر و مادر : «مرد و زن را چنین می خواهند یکی را ساخته برای جنگ ، دیگری را ساخته برای زایمان ...»

 و در جای دیگر می نویسد : «مرد را برای جنگ باید پرورد و زن را برای دوباره نیرو گرفتن و جنگ آوران : دیگر کاران ابلهی است . در عشقتان فروز ستاره فروزان باد ! و امیدتان این باشد : «بادا که ابرانسان را بزاید !»

اگر فرض کنیم به جامعه ای رسیدیم که «ابر انسان» شکل گرفته ،آن وقت چه باید کرد و چه مسیری طی خواهد شد ؟ در جواب ، نیچه مطلبی را بیان می کند که اوج انحطاط و سقوط را نشان می دهد . فاجعه آمیز ترین نقطه اندیشه کسانی که می خواهند با تفکر بریده از خدا ، انسان ها را به سعادت برسانند ، درست همان جای است که اوج اندیشه خود می داند .در اندیشه های کافکا ، کامو ، مارکس ، سارتر ، نیچه ، بودا و ... با اندک توجه ای می توان این مطلب را در یافت .

به جواب نیچه توجه کنید : «همه می روند همه باز می آیند : چرخ هستی جاودانه می چرخد . همه می میرند همه باز می شکفند «سال هستی» جاودانه می گذرد . همه در هم می شکنند همه از نو می پیوندند : خانه هستی جاودانه خود را همان که بود می سازد.  به همه بدرود می گوید و باز به خود درود می گوید حلقه هستی جاودانه به خود وفادار می ماند .»

«بدان که ما می دانیم تو چه می آموزانی : تو می آموزانی که همه چیز جاودانه باز می گردد و ما خود نیز با آنها ، و ما تا کنون بی شمار بار بوده ایم و همه چیز با ما بوده است .»

«من باز خواهم گشت ، با این خورشید ، با این زمین ، با این عقاب ، با این مار - اما نه بر یک زندگی نو یا زندگی بهتر یا زندگی همانند .

«- من جاودانه به همین و همین زندگی ، با بزرگترین و کوچکترین چیزهایش ، باز خواهم گشت تا دیگر باز گشت جاودانه ای همه چیز را بیاموزانم .

 نیچه یک مدار بسته و بیهوده را ترسیم می کند . وقتی ابر انسان شکل گرفت همه چیز نابود می شود و دوباره هستی از ابتدا آغاز می گردد . دوباره انسان های وحشی ، غار نشین ها ، فرومایگان ، زیر دستان ، زبر دستان ، خواست قدرت و باز نابودی همه چیز و بعد از آن آغاز هستی ، انسان های وحشی ، غار نشین ها ... تا کنون میلیونها بار نیست شده ایم و به هستی باز آمده ایم و همان مسیر قبلی با همان شرایط گذشته ، با همان خورشید و همان زمین ، با همان باد و باران ها و... را طی کرده ایم . چه دوران مرگ بار و کشنده ای ! این است که زرتشت «آموزگار بازگشت جاودانه» لقب می گیرد .

نیچه بدون خدا و معاد ، این چنین تصویری را برای سعادت بشری ترسیم می کند : بازگشت جاودانه ! پوچی و سردرگمی ، بیهودگی ، ضلالت ، پریشانی و ناتوانی همه چیزهای هستند که در «بازگشت جاودانه» وجود دارند و حاملشان ، نیچه .

 

 

 

 

 

مأخذ و منابع مهم

1- دورانت ، ویل : تاریخ فلسفه ترجمه دکتر عباس زریاب خوئی ، شرکت سهامی کتابهای جیبی ، چاپ هفتم 1357

2- راسل ، برت راند : تاریخ فلسفه غرب ترجمه نجف دریابندری ، شرکت سهامی کتابهای جیبی ، چاپ دوم 1351

3- فروغی ، محمد علی : سیر حکمت در اروپا ، تهران ، انتشارات زوار ، 1344

4- مهرین ، مهرداد :  فلسفه نیچه ، ناشر : کانون معرفت ، چاپ دوم ، دی ماه 1338

5- مهرین ، مهرداد : مکتب فلسفی اگزیستا نسیالیسم ، مؤسسه انتشارات آسیا

           6- نیچه ، فردریش : چنین گفت زرتشت ، ترجمه داریوش آشوری ، تهران ، انتشارات آگاه .                         چاپ سوم 1355

7- نیچه ، فردریش ویلهلم : دجال : ترجمه علی دست غیب ، تهران ، انتشارات آگاه .  چاپ دوم 1355

رنگ ها

به نام هستی بخش                                                                                            بهروز فرهادیان - 1393

 

 

رنگ ها

 

 

دنیا با زوایای مختلفی قابل تفسیر است .  گرچه هر تفسیری را همگان نمی پذیرند اما نمیتوان چیزی ارائه نکرد زیرا منکرین هم باید دلیل عقلی ارائه کنند و پذیرفتن همگان هم شرط نیست .

دنیا ، شگفتی است و هر پدیده  دلیل این مدعا است اما عادت همه چیز را عادی جلوه می دهد . بدون توجه از همه پدیده ها رد شدن معمولی است . با توجه کافی به اطراف نگریستن حلال مشکلات است .

رنگ ها متناسب با چشم آفریده شده اند و انسان با دیدن آنها احساس لدت می کند . جذابیت دریا و آسمان بی جهت نیست . بی تردید انسانها همیشه آسمان را می بینند اما کسی احساس ناراحتی نمی کند . مناظر متعددی وجود دارد  که لذتبخش هستند . درختان زیاد و در هم تنیده تا لب دریا ، کوه های سر به آسمان کشیده ، دشت های وسیع یا کویرهای پهن و گسترده جاذبه خاص خود را دارند .

دنیای زیر آب خود حدیث دیگری است . انواع جانداران شگفت انگیزی که با شیوه های خاص دفاع یا تغذیه می کنند بسیار جای تفکر دارد . جاندارانی که با رنگ آمیزی شگفت انگیز بیننده را به تفکر می کشانند .

 رنگ ها ، احساس خاص به انسان می دهند . غروب خورشید نمونه ای قابل ذکر است . وقت شادی یا ناراحتی از رنگ های خاص استفاده می شود . رنگ های شاد و تیره به شکلی احساس را بیان می کنند . کلمات که کارایی خود را از دست می هند ، احساسات میدان داری می کنند . خداوند حتی رنگ ها را هم بر اساس نیاز انسان آفرید . انسان بدون رنگ تصور کردنی هم نیست .

نقاشی نمونه ای از تاثیر رنگ ها بر زندگی انسان است . ساعتها تفکر برای خلق تابلو نقاشی و تاثیر آن بر بینندگان گاه از مدتها تفکر بیشتر است . نقاشان معمولا متفکرند و این است که در آثارشان اثری از تفکر دیده می شود .

رنگ با زندگی انسان پیوسته است به گونه ای که لوازم مورد نیاز خانه را به رنگ دلخواه بر می گزیند و چون انتخاب رنگها سلیقه ای است پس لوازم منازل متفاوتند .

همه موارد مذکور دال بر علم و اراده بی منتها در خلق آنهاست . گویی عالم ، همه آگاهی و شعور است . در این حال خالق ، علم و آگاهی بی نهایت دارد . خالقی که بدون هیچ مدل  و الگویی و بدون یاری موجودی دیگر دست به خلق زد .

چنین خالقی شایسته پرستش است و باید سر به فرمان او داد . خالق بی نیازی که نیاز انسان را می دانست و دنیا را چنان آفرید که نیازهای اتسان را جوابگو باشد .

نماز جمعه برای همیشه عامل وحدت است ، اگر. . .

                                                                                                                  بهروز فرهادیان - 1365


نماز جمعه برای همیشه عامل وحدت است ، اگر. . .


نوع تعالیم دین اسلام و شیوه های رفتاری مسلمین ، اقتضای وحدت و همدلی دارد تا در برابر جهانی از مخالفین و معاندین توان زندگی و حرکت داشته باشند . صراحت آیات کریمه قرآن بر دعوت مسلمین به برادری و اتحاد و نکوهش تفرقه گرایی و سنت و سیرة پیشوایان معصوم علیهم السلام مؤید این امر است .

در حافظة تاریخ ، نمونه های بسیاری می توان یافت که مسلمانان با حفظ اختلاف نظرها و برداشت ها   و دیدگاه ها ، وحدت اجتماعی را تحقق بخشیدند و از تفاوت آراء به تقابل و تفارق در اجتماع کشیده نشدند . هرگاه وحدت گرایی مسلمین به واقعیت پیوسته ، ماندگارترین تجلیات انسانی و حیات اجتماعی را برجای نهاده است . سیری در تاریخ گذشته برای جامعة اسلامی امروز که بار قرن ها مبارزه و ظلم ستیزی و محرومیت و  رنج مسلمانان را به دوش دارد ، درس آموز است .

تاریخ چنین می آموزد که تلخ کامی ها ، مصائب و عقب ماندگی ها به دلیل غفلت از آموزه های دینی و تفرق مسلمین بوده است . آنجا که مسلمین از تفاوت در منظرهای فکری به تقابل با یکدیگر روی آوردند و بر هم شوریدند و تیغ بر یکدیگر کشیدند ، جز شکست و حرمان و چیرگی نامسلمانان حاصلی نداشت .

در همة حوادث تلخ ، بزرگان و سران قوم به نوعی نقش داشتند . مردمی که بنا به اعتقادات دینی ، سران را امناء خویش می پنداشتند ، با بروز اختلاف در میان آنان ، شعبه شعبه شده و هر یک روی به کسی می نهادند و با غفلت از دعوت دین به اخوت و حسن ظن با یکدیگر و خشم و بغض با کفار ، با هم کیشان دشمنی می کردند و با دشمنان ، مدارا .

بر آن همه واقعیت های عبرت انگیز نمی توان چشم بست . آنکه امید به آینده دارد و به افق دور دست چشم دوخته باید از گذشته درس بیاموزد . افرادی که با وجود اشتراک در مبانی اعتقادی ، بینش ها  و روش های متفاوت را دال بر جدایی می دانند ، یا با شنیدن سخنی خلاف آنچه خود می پندارند ، صاحب سخن را به خروج از دین و خودباختگی و کج اندیشی متهم می کنند ، نیاز به بازنگری نقادانه در پندار و رفتار خویش دارند . تاریخ جز ناگواری و زشتی و پلشتی نتیجه ای برای چنان تفکری بیاد ندارد . خودخواهی ، گروه گرایی ، شخصیت پرستی ، مقام خواهی و تعصب کور ، از دلایل ترجیح تفرقه بر وحدت است . اما اخلاق و منش مسلمانی با چنین مشی اجتماعی بیگانه است .

سخن دیگر اینکه ، اگر محوری برای وحدت مردم وجود داشته باشد ، علماء و سیاستمداران که سکانداران جریان های گوناگون فکری هستند ، می توانند با تقویت آن محور ، جامعه را به بالاترین حد سلامت  و کارآیی سوق دهند . در جامعة اسلامی ، محور اتحاد ، رهبری است . رهبری ، با تکیه بر ارزش های دینی و پاس داشتن حق الناس و با دیدگاهی فراتر از گرایش های جناحی عزت جامعه را با وحدت مردم تأمین می کند .

رهبری در عین قبول روش ها و انواع نگرش ها در چگونگی راه بردن جامعه به سوی تعالی فردی و اجتماعی ، با سعة صدر و روشن بینی ، گروه ها و جناح های سیاسی و فکری معتقد به اصول نظام را حفظ کرده و برای سعادت و سلامتی جامعه به یاری می گیرد .

از آنجا که ائمه جمعه منصوب رهبری اند ، باید با رعایت انصاف و عدالت از طرح مسائل         اختلاف برانگیز و ترجیح مصالح یک جناح بر مصلحت جامعه بپرهیزد . موضع گیری علیه برخی که به دلیل اختلاف در دیدگاه های سیاسی و راهبردها ، هدف زخم زبان و طعنه و عیب جویی قرار می گیرند ، از هیچ سخنران یا خطیب جمعه ای پسندیده نیست . موضع گیری های غیرمنصفانه و تحلیل های تک زاویه ای به تدریج موجب به حاشیه راندن عده ای از مردم از نماز جمعه خواهد شد .

حفظ منزلت و شخصیت کسانی که پایبند به ارکان نظام و ارزش های اسلامی هستند ـ و حتی کسانی که مسلمان نیستند اما تابع حکومت اسلامی اند ـ بر همگان فرض است . پایبند نبودن عملی به آموزه های اسلامی در مکان هایی که به نوعی به پرستش و تربیت و تزکیه نفس مرتبط اند ، مردم را در پذیرش سخنان حق دچار تردید می کند . اگر در این حیات گذرا در برابر سدی که در پذیرش سخنان حق بوجود می آورند ، خود را پاسخگو نبینند ، در «روز داوری» و در محضر آن «داور دادار» دستاویزی نخواهند یافت .

وظیفة خطیر علما دین و شخصیت های مذهبی ، فکری و سیاسی حکم می کند که از افتادن در دام تفرقه گرایی اجتناب ورزیده و با صف بندی های متعدد موجب کاهش قدرت نظام نشوند . اگر اینان با  توجیهات گوناگون ، زمینه ساز تفرقه و اختلاف میان مردم شوند ، از مردم انتظار وحدت و همدلی نباید داشت .

مسجدسلیمان ، شهر مشکلات


بهروز فرهادیان - 1372                                           

 

 

                                          

به نام هستی بخش

مسجدسلیمان ، شهر مشکلات

 

درباره مشکلات شهرستان مسجدسلیمان بارها گفته و نوشته شده اما هیچگاه اقدام قابل توجهی صورت نگرفته و وعده های چندین دهه مسئولین دردی از دردهای مردم را مداوا نکرده است . شهری که روزی اولین چاه نفت در خاور میانه، اولین لوله کشی آب ، اولین فرودگاه ، اولین بیمارستان . . . را در کشور داشت امروز زیر بار مشکلات کمر خم کرده اعتبار لازم در اختیار مسئولین شهر برای اجرای برنامه های بهسازی قرار نمی گیرد وکسی هم به ناله های پر درد گوش نمی کند .

مشکلات متعددی این شهر را در محاصره خود گرفته که به برخی از آنها اشاره می شود . به دلیل نداشتن طرح جامع و کوهستانی بودن شهرستان بر مشکلات افزوده شده است . کوچ عشایر به این شهر و عدم پیگیری تخلفات موجب رشد بی رویه ساختمان سازی شد . منازل نامنظم احداثی در کوه ها بدون در نظرگرفتن جاده ، چهره زشتی به این شهر داده است .

 

1-   آب :

با وجود دو سد بزرگ کشور در این منطقه ، آب برخی از محلات به وسیله تانکر آب ، تأمین می شود ! عموم محله های شهرستان در هر روز تنها دو ساعت آب دارند . کمبود آب به ویژه در مدارس مشکلات خاصی به وجود آورده که گاه به ترک ناخواسته مسائل شرعی انجامیده است . عدم اعتبار تنها بهانه ای است که برای گریز از کار به زبان آورده می شود . چطور برای انتقال آب از یک استان به استان دیگر که صدها کیلومتر لوله گذاری احتیاج دارد ، مشکل اعتبار مطرح نمی شود اما برای چندین کیلومتر لوله گذاری در یک منطقه عدم اعتبار را مشکل اصلی بیان می کنند ؟

زمان آبگیری معلوم نیست بنابراین عموماً لوله های آب را باز می گذارند تا مخازن پر شود . بعد از نیمه های شب برخی محلات باید آبگیری کنند به همین جهت برخی خیابان ها در طول شبانه روز مملو از آب است که مشکلات خاص خود را دارد .

آب های سطحی مشکلات فراوانی برای مردم به ویژه در پائیز و زمستان به وجود آورده است. این در حالی است که شهرستان بر روی تپه ماهورهایی بنا شده که با هزینه اندک می توان آبهای سطحی را به دره های مجاور هدایت کرد .

 

3- بیکاری :

بیکاری  به ویژه بین جوانان ـ در شهرستان یکی از بالاترین رقم ها در کشور است . آثار این پدیده را در رفتارهای اجتماعی به وضوح می توان دید . خیابان های مملو از جوانانی که بیهوده قدم می زنند ، شکوه ها و نگرانی های والدین و . . . از جمله آثار این پدیده است .

سال ها وعدة احداث پتروشیمی در منطقه ، تنها بر دردهای مردم افزوده است . براستی چه کسی پاسخگوی مشکلات جوانان و خانواده های آنان است ؟

 

4- فاضلاب

این شهرستان علی رغم وعده های چندین ساله مسئولین ذیربط از محدود شهرهای فاقد فاضلاب می باشد . در بسیاری نقاط شهر ، فاضلاب در سطح خیابان جاری است و مردم به سختی از خیابان ها عبور می کنند .

 

5- آسفالت خیابان ها :

متأسفانه با وجود کارخانه های بزرگ در شهرستان ، آسفالت خیابان ها انجام نمی گیرد و محدود اقدامات انجام شده نیز بدون هماهنگی با سایر ادارات و پشتوانه اجرایی و بدون کار تخصصی انجام می گیرد که جز به هدر دادن منابع دولت و ایجاد بدبینی در مردم نتیجه ای حاصل نمی شود .

مثلاً کانال های آب دو طرف جاده پشت برج که بیش از سی سال پیش احداث شده بودند در دهه های گذشته به دلایل مختلف از سوی مردم پر شدند و بدون اقدام اساسی و بدون زیرسازی ، بر روی خاک ها اقدام به آسفالت نمودند ! در همین جاده بالاتر از دبستان سعدی ماه ها است که آب از لوله ها جاری است و قریب به یک کیلومتر از جاده چه در تابستان و چه در زمستان پر از آب است اما کسی بررسی نمی کند که این آب از کجاست ؟!

 

 6- کمبود نیروی متخصص به ویژه در بیمارستان ها :

این امر موجب شده برای مسائل کوچک پزشکی مردم به سایر شهرستان ها مراجعه  کنند . علاوه بر این پیش آمده که به دلیل نبودن امکانات لازم ، برخی بیماران جان خود را از دست داده اند . بدیهی است این امر موجب افزایش هزینه ها ، مشکلات روحی و . . . شده است .

 

7- گاز :

این شهرستان با اینکه دارای منابع بزرگ زیر زمینی گاز است ، فاقد لوله کشی گاز می باشد . استفاده غیر مجاز از گازهای غیر استاندرد منجر به رها شدن بخش قابل توجهی گاز در فضا شده است که آثار بد آن بر روی برخی وسایل خانگی از جمله کولر و یخچال به وضوح مشاهده می شود .

جالب اینکه به قصد گاز رسانی کانال های اصلی عبور لوله گاز را حفر کردند که برای تردد خودروها مشکلات عدیده ای به وجود آورد و چندین ماه مکرر نسبت به آسفالت اقدام نکردند.   

 

8- سرعت گیر

در خیابان ها با آسفالت ، سراسر عرض خیابان را سرعت گیر ساخته اند . این سرعت گیرها به رنگ خیابان بوده فاقد رنگ آمیزی یا تابلو راهنما می باشد  به همین جهت تا کنون لطمات روحی و جسمی به افراد و خسارات زیادی به خودروها وارد شده است .

 

9- وضعیت برق

نا آرامی برق در گرمای بالای 45 درجه قابل توصیف نیست . حتی ساعت 1 و 3 نیمه شب در گرمای بهار یا تابستان برق نیز قطع شده است .

 

10- چراغ راهنمایی

تنها خیابان کم عرض و پر ترافیک شهر مانند بقیه شهرستان فاقد چراغ راهنمایی است . شهرستانی با بیش از یکصد و هزار نفر ، چراغ راهنمایی ندارد و رانندگان خوب و صبور مسجدسلیمان خود قوانین را رعایت می کنند .

 

با این همه ، مردم صبور و مهربان مسجدسلیمان این کاستی ها را چون گذشته تحمل می کنند ولی آیا کسی به فکر آنها نیست ؟! 

روان شناسی


 

به نام هستی بخش                                                                              بهروز فرهادیان -  1379

 

 

روان شناسی

 

 

 

این رشته در فرهنگ خاصی نامگذاری شده و بالطبع معانی خاصی را در بر دارد . جوامع غربی ، دنیا را یکسره مادی دانسته و علل غیر مادی را نمی پذیرند به این جهت این واژه هم معنای خاص خود را دارد . در واقع می توان گفت آنچه به نام "روان شناسی" نامیده شده "رفتارشناسی" است که تلاش ها و زحمات پویندگان این راه انکار شدنی نیست .

روان ، از نظر آنان برآمده از مغز مادی است بنابراین نسبت دادن آن به                                            "امور غیر مادی" اشتباه بی معنایی است . روان و ذهن امور                     مادی هستند و ". . . سرانجام راهی پیدا خواهیم کرد تا تمام تجربیات روان شناختی                را در قالب شرایط صرفأ مادی توجیه کنیم ." و "فرایندهای ذهنی انواع خاصی از                   فرایندهای مغزی هستند ولی به صورت متفاوتی توصیف شده اند . به عبارت دیگر ،             دنیا فقط یک نوع ماده دارد ولی جنبه های مادی و ذهنی را شامل می شود . (روان                  شناسی فیریولوژیکی- ص 9)*

در جوامعی که علل و دنیای غیر مادی را می پذیرند ، "روان" وجودی نیست که در آزمایشگاه ها بررسی شود و چون "روان" غیر مادی است ، شناحت روان  یا روان شناسی از حوزه علوم تجربی بیرون است و "روان شناسی" را رشته ای "تجربی" دانستن ، خطاست .

آنچه بعضی به ”روان” نسبت میدهند شامل یافته های مغز می شود که مورد احترام همگان است اما شامل امور غیرمادی نمی شود . اما چه دلایلی بر غیر مادی بودن روح ارائه شده است ؟ برای این موضوع دلایل مختلفی ارائه شده که تنها به دو مورد اشاره می شود :

1- تغییر و حرکت : پدیده های مادی بدون استثناء در حرکت و تغییر می کنند . این حکم بر درختان ، گیاهان ، حیوانات و جمادات جاری است . اما روح و روان درهیچ شرایطی تغییر نمی کند . مثلأ کسی دوران کودکی را به یاد می آورد و خاطره ها را مرور می کند اما خود حادثه در جهان خارج و واقعیت تکرار نمی شود . یعنی فردی که دوران کودکی را پشت سر نهاده اکنون و با اندامی دیگر ، دوران کودکی را که بدن دیگری است ، به یاد می آورد .

تمام پدیده های مادی دارای این ویژگی هستند و طی مراحلی این ویژگی را نشان می دهند مثلأ دوران جنینی ، تولد ، کودکی ، نوجوانی ، جوانی ، میانسالی و مرگ دوران هایی است که بشر می تواند بگذراند .

2- خواب : نشانه روشنی از«مرگ» می باشد . برخی حوادث بیداری پیش از وقوع  نیز در عالم خواب رخ می دهند .

 

بنابراین روان نمی تواند مادی باشد و در آزمایشگاه جستجو شود . کرچه بالاترین مراتب روح متعلق به انسان است اما سایر جانداران هم مراتب پایینی از روح را  دارند که جای بحث آن نیست . البته دستاوردهای بشری مثل فعالیت های آزمایشگاهی در مورد پدیده های مادی قابل احترام و ارجمند است و  کنکاش از سوی مخلوق خدا بر روی برخی دیگر از مخلوقات دارد و همه حکایت از آگاهی ، علم و اراده خالق آنها می کند .

مجموعه سازی در کتابخانه های دورة اسلامی



                                                                           بهروز فرهادیان - 1374

                                     

 

مجموعه سازی در کتابخانه های دورة اسلامی

 

 

 

 

پس از بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، مسلمانان که بهره ای از سواد نداشتند ـ بجز تعدادی انگشت شمار ـ به دلیل علاقة فراوان به قرآن ، آن را سریعأ به حافظة خویش می سپردند . تعداد اندکی از افراد با سواد به عنوان «کاتب وحی» ، آیات نازله را بر ابزارهائی مانند استخوان ، پوست و چوب می نوشتند . 

از سالهای اولیه بعثت تا دوران اولیه حکومت اسلامی ، به دلیل برداشت خاصی که از آیات قرآن شده بود و بر اساس آن گمان می کردند با وجود کتاب آسمانی قرآن به سایر کتب نیازی نخواهند داشت ، تنها این کتاب آسمانی به منازل و مساجد راه یافت . این در حالی بود که از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم احادیثی نقل شده بود که مسلمانان را به کسب و آموختن علم حتی از دورترین نقاط تشویق می کرد .

در این دوره مسلمانان با استنساخ آیات ، سور یا تمامی قرآن و وقف آن به مساجد ، زمینه تشکیل کتابخانه های مساجد را در دوره های بعدی به وجود آوردند . به مرور و با آشنائی بیشتر با کتب سایر اقوام و ملل و ممالک مفتوحه ، مسلمانان متوجه شدند در کتب دیگر نیز می توانند ابواب تازه ای از علم و دانش را به دست آورند .

مکنسن1 باور به ارزشمندی کتابچه ها ، جزوه ها و کتابهای رسمی را در دوران بنی امیه ، «سرآغاز کتابخانه های اسلامی»2 می داند . با جمع آوری انواع کتب از ممالک دیگر ، محل های خاصی برای نگهداری کتب در نظر گرفتند . به دلیل نفوذ فلسفه یونانی در میان مسلمانان و از آنجا که موضوعات غالب کتب جمع آوری شده فلسفی بود ، محل نگهداری کتب را «بیت الحکمه» نامیدند .

در دوران حکومت معاویه ، اولین بیت الحکمه بوجود آمد . محل این بیت الحکمه در کاخ «الخضراء» بود . در زمان ولید بن عبدالملک (مرگ در 96 هجری) در این کتابخانه ، کتابدار و نسخه بردار بکار گرفته شد . یکی از شیوه های مهم افزایش کتب ، نسخه برداری بود . از آنجا که کتب دستنویس بوده و امکان نشر گسترده وجود نداشت ، افرادی به کار نسخه برداری از کتب مشغول شدند . از ویژگیهای مهم نسخه برداران رعایت امانت در رونویسی و خط خوش بود .

بطور خلاصه می توان گفت در دوران بنی امیه کتب حدیث ،  دیوانهای شعر ، فلسفه و تاریخ در کتابخانه ها بود . کتابداران . نیز به عنوان افراد مورد اغتماد از کتاب ها محافظت میکردند . افرادی نیز  که توان داشتند کتب را زیاد کنند و کار رونویسی را به خوبی انجام دهند در آنجا بودند .

در دوران سلاطین عباسی که ایرانیان به مقامات بالای حکومتی راه یافتند ، سلاطین وقت را تحت تأثیر قرار داده با تکیه بر تمدن دیرینه  خویش ، نقش بی نظیری در گسترش علم و دانش ایفا کردند . ابوجعفر منصور دومین سلطان عباسی ، در سال 148 هجری ، جرجیس جبریل را مأمور ترجمة آثاری در زمینه طب کرد . امپراتور بیزانس در پاسخ به درخواست منصور ، کتابی از اقلیدس  و کتب دیگری در زمینة علوم فیزیک برای او فرستاد .

سلاطین عباسی افرادی را مأمور ترجمه کتب می کردند . کتب زیادی از جمله کلیله و دمنه ، آثاری از ارسطو ، المجسطی از بطلمیوس ، کتاب اقلیدس و آثار دیگری از زبانهای یونانی ، لاتین ، پهلوی ، فارسی و سریانی به عربی ترجمه شد .

مأمـون سلطان عباسی از امپراتوران بیزانس درخواست کرد کتبی از فلاسفه و علماء آن سرزمین از جمله آثاری از افلاطون ، ارسطو ،   بقراط ، جالینوس ، اقلیدس و بطلمیوس را برای وی ارسال کنند . 

در این دوران آنچه مهم بود گردآوری کتب در موضوعات مختلف بود . افراد مؤثر در این کار سلاطین عباسی ، وزرا ، درباریان و افراد با نفوذ  بودند . بویژه تمایل سلاطین عباسی در انتخاب نوع کتاب ، بسیار مهم  بود . سلاطین از این مجموعه برای گسترش عقاید و باورهای خود و تثبیت موقعیت حکومتی خویش بهره می بردند . نقل شده که بیت الحکمه در دوران مأمون ، پایگاهی برای نشر عقاید معتزله بود :

«بیت الحکمه مأمون عبارت بود از مرکزی برای بحث و جدل بین علمای عقل گرا ، فقها ، محدثان و فرهنگ نویسان و همة این افراد به لحاظ کارهایشان حقوق دریافت می کردند و مجموعة همگنی را که دارای آیین ، ارزش و جهت گیری مشترک بود ، تشکیل می دادند ؛ گروهی که پیروی از آیین معتزله ، مرام آنان بود و همة کوششها رو به سوی آن داشت و  بالاخره ، گروهی که سرشناس ترین چهره های این مکتب ، مثل نظام ، ابوهذیل العلاف ، بشر المریسی و تمامه بن الاشرس در رأس آن قرار داشتند .

و اما نتیجه ای که می توان از این اطلاعات گرفت چیست ؟ به نظر من باید این نتیجه را گرفت که : بیت الحکمه یکی از کانونهای معتزله بوده است ، کانونی که در آن ، این آیین از کتابهای فلسفیِ ترجمه شده ، تغذیه می کرد . منشأ اختلافی که بواسطة نظریة حادث بودن قرآن در اسلام پیش آمد ، از همین جاست . این اختلافات در پی همین جلسات و مباحثات ایجاد شد و بواسطة روحیة گروهی و همبستگی موجود در این جلسات تقویت نیز شد . مأمون چون در آنها افرادی مصمم و معتقد یافت ، به حمایت از آنها ، حتی با اِعمال زور و ایجاد وحشت برخاست ، کاری که بی هیچ تأخیری به بروز اختلاف انجامید .»3

کتب جمع آوری شده از سایر ملل و زبان های دیگر ، پس از دریافت به عربی ترجمه می شدند و این روند موجب افزایش کتب «بیت الحکمه» گردید . قابل پیش بینی است که برخی علماء و دانشمندان از بیت الحکمه استفاده می کردند . بی سوادی عموم مردم و جایگاه برجسته      بیت الحکمه بعنوان بخشی از دارایی های سلطان ، موجب می شد تنها عده ای خاص بتوانند از این کتابخانه استفاده کنند .

کتبی که با زحمت زیاد و از بلاد و کشورهای مختلف جمع آوری  می شد ، می بایست به نحو مطلوب ، مراقبت و حفاظت شوند تا در وقت لازم در اختیار مراجعه کنندگان که عموماً از علما و دانشمندان وقت بودند، قرار گیرند و پس از استفاده در جای مناسب قرار داده شوند . به همین  دلیل به مرور نیاز به افرادی به عنوان کارمند ، کتابدار و مترجم احساس شد که بعدها از گروه های اصلی مستقر در کتابخانه شدند .

محل های خاصی در نزدیکی کتابخانه برای سکونت افراد در نظر گرفته شد تا کارکنان بیت الحکمه ، فقها ، علماء و فلاسفه که برای مباحثه و گفتگو در بیت الحکمه حضور مکرر داشتند ، در هر وقتی که خلیفه بدانان نیاز داشت ، حاضر شوند و خود آنان نیز از لحاظ مسافت مشکلی برای رفتن به بیت الحکمه نداشته باشند .

غیر از بیت الحکمه ، کتابخانه های شخصی دیگری به وجود آمد که عموماً متعلق به افراد با نفوذ و علماء بود . از جمله این کتابخانه ها ، «خزانه الحکمه» متعلق به علی بن یحیی منجم (فوت به سال 275 هجری) از درباریان متوکل سلطان عباسی بود . از این کتابخانه ، عموم مردم می توانستند استفاده کنند و هزینه های کتابخانه نیز از دارائی شخصی علی بن یحیی پرداخت می شد .

بنا بر آنچه گذشت ، بیت الحکمه و خزانه الحکمه از این جهت که طبقاتی مانند فقها ، منجمین ، فلاسفه ، متکلمین ، محدثین و مفسرین به آنها راه می یافتند ، کتابخانه های نیمه عمومی  و گام های  نخستین کتابخانه های عمومی محسوب می شوند .

فعالیت کتابخانه ها ، در طی تقریباً سیصد سال به همین شکل ادامه یافت تا اینکه نوع دیگری از کتابخانه با نام «دارالعلم»  در کشورهای اسلامی به وجود آمد . دارالعلم شاپور بن اردشیر در بغداد از این نوع کتابخانه بود . شاپور ، ایرانی و شیعه مذهب بود . بنا به نقلی در سال 383  هجری ، شاپور ساختمانی را که با سنگ مرمر مفروش شده بود ، به دارالعلم اختصاص داد و کتب گرانبهائی را در آنجا گردآوری کرد . کثرت کتابهای دارالعلم شاپور که تعداد آنها را ده هزار و چهارصد مجلد نوشته اند ، باعث شهرت کتابخانه و استقبال دانشمندان و علماء شد .

شاپور برای کتابخانه فهرستی تنظیم کرده بود . مقدمة سبط بن جوزی بر این فهرست دلالت بر وجود انواع کتب در زمینة موضوعات گوناگون در کتابخانه دارد :

«بسم الله الرحمن الرحیم . این فهرستی است که توسط شابور بن اردشیر گردآوری شده و مشتمل است بر قرآنها و علوم مربوط به آن [معانی] ، تفاسیر و انواع قراءت آن ، فقه ، تقسیم  ماترک ، احکام به حسب مذاهب مختلف ، الهیات ، جدلیات و مباحثات ، کتب اهل البیت - رحمه الله علیهم  (کتبی که توسط اخلاف پیامبر(ص) تألیف شده اند) ، کتابهای انساب ، کتابهای لغات ، امثال و حکم ، صفات و صرف و نحو       (العربیه) ، عروض و قافیه ، دیوانهای شعرای دورة جاهلیت ، مخَضرمون و جدید ، قصص ، اخبار ، رسائل ، طب ، نجوم ، فلسفه ، هندسه و علوم دیگر.»4

در دارالعلم شاپور جلسات درس و مباحثه تشکیل می شد . دانشمندان زیادی از جمله ابوالعلاء معری شاعر و فیلسوف از این کتابخانه استفاده کردند . ابوالعلاء ، از دوران سکونت خویش در جوار کتابخانه شاپور و استفادة از کتب دارالعلم به نیکی و خوشی یاد کرده است .  

دارالعلم دیگری در موصل وجود داشت که ابوالقاسم جعفر بن محمد بن حمدان موصلی فقیه شافعی مذهب (فوت در سال 323) تأسیس کرده بود . در دارالعلم حمدان نیز کتب مختلف فقهی ، فلسفی ، نجوم و دیگر موضوعات وجود داشت و در آن به روی عموم مردم باز بود . این دارالعلم«کتابخانه ای عمومی ، به معنای واقعی کلمه بود ، که ضمناً برای خارجیان نیازمند نیز تسهیلات جا و غذا را داشت .»5

دارالعلم ها یا کتابخانه های عمومی دیگری همچون دارالعلم ابن ابی البقاء ، قاضی القضاه بصره (فوت در سال 499 هجری) وجود داشت که ابن ابی البقاء ، دوازده هزار کتاب وقف بر آن کرده بود . سیف الدوله بن حمدان (فوت در سال 356 هجری) با وقف ده هزار جلد کتاب به کتابخانة حلب در واقع سنگ بنای این کتابخانه را نهاد .

دارالعلم قاهره از دیگر کتابخانه های معروف بود که در سال 395 هجری به امر الحاکم سلطان فاطمی (فوت در سال 410 هجری) ، در نزدیکی کاخ سلطان ساخته شد . همة افراد می توانستند از این مجموعه کتابهای کتابخانه که جزئی از اموال شخصی الحاکم بودند .  استفاده و از کتب موجود استنساخ کنند . وسایل استنساخ از جمله کاغذ و مرکب نیز در اختیار مراجعه کنندگان قرار داده می شد .

در دارالعـلم قاهـره افرادی برای امور کتابداری و نظارت بر کارهای کتابخـانه استخدام شـده بودند . عـده ای از جمله فقها ، ستاره شناسان و اطباء نیز در نزدیکی کتابخانه ساکن بودند . برای این افراد از خزانة حکومتی ، مستمری تعیین شده بود .

الحاکم برای تأمین هزینه های کتابخانه ، بخشی از منازل و دکان هایی را وقف کرد تا از درآمد آنها هزینه های کتابخانه تأمین شود . «موقوفات اختصاصی دارالحکمه و راههای مصرف آنها» چنین اعلام شده است :

«از مٍلک مغربی ــ و ــ در آمد آن برای مخارج سالانه دارالحکمه و از بقیة عایدات آن 257 دینار برای خرید حصیرهای عبدانی ، 10 دینار برای دیگر مایحتاج دارالحکمه ، 90 دینار برای کاغذ مورد نیاز استنساخ کننده گان ، 48 دینار دستمزد کتابدار 12 دینار آب بها ، 15 دینار به منظور خرید و فروش ، 12 دینار برای تهیة کاغذ و مرکب و قلم فقیهانی که در آن جا به مطالعه می پردازند ، یک دینار برای مرمت پرده ها و 12 دینار برای صحافی کتب و ضمیمه کردن اوراقی که ممکن است از آنها افتاده باشد ، 5 دینار برای خرید نمد در زمستان و 4 دینار برای خرید گلیم در تابستان»6

با وجود اینکه کتابخانه عمومی قاهره (دارالعلم) برای عموم مردم قابل استفاده بود ، اما جهت گیری کلی آن تبلیغ آئین اسماعیلیه بود . چنانکه برخی7 معتقدند این دارالعلم به عنوان «کانون اسماعیلیه» به گردآوری علماء می پرداخت تا با بحث در کتب فلسفی ، پایه های آئین اسماعیلیه را تقویت کند . دارالعلم قاهره تا سال 567 هجری به فعالیت خود ادامه داد و در این سال با قیام صلاح الدین ایوبی و سقوط حکومت فاطمیان ، به تعطیلی کشیده شد .

        بنا بر آنچه ذکر شد ، مجموعه سازی در بیت الحکمه ها یا دارالعلم ها ، عبارت بود از جمع آوری کتب مختلف بر اساس تمایلات ، خواسته ها و نیازهای سلاطین ، درباریان ، ثروتمندان  و کسانی که توانائی وقف کتاب را داشتند . این تمایلات را به دو دستة مهم می توان تقسیم کرد . سلاطین و درباریان از کتابخانه ها برای تحکیم پایه های قدرت خویش بهره می جستند و واقفین به منظور کسب اجـر اخـروی به جمع آوری کتبـی اقـدام می کردند که مؤید دیدگاه هـای مذهبی آنـان باشد .        

 

ویژگی های کلی دارالعلم ها

ویژگی های عمومی دارالعلم ها را می توان به شرح زیر ذکر کرد :

        1- اساس تشکیل آنها «وقف» بود . واقفین به قصد شرکت در اصلاح جامعه و کسب اجر اخروی ، کتبی را نوشته ، خریداری یا استنساخ کرده سپس برای استفاده طالبین و مردم آنها را وقف می کردند . رواج وقف و افزایش کتب موقوفه نیاز به محل های خاصی برای نگهداری آنها را طلب می کرد . این محل ها همان دارالعلم ها بودند .

        2- دارالعلم ها در واقع کتابخانه های عمومی بودند که افراد با سواد می توانستند از آنها استفاده کنند . در برخی از این دارالعلم ها ، قلم ، جوهر و کاغذ نیز در اختیار مراجعه کنندگان قرار می دادند تا در استنساخ یا رونویسی و یادداشت برداری دچار مشکل نشوند .

        3- افزایش افراد باسواد و نیاز مردم و طلاب به کتب جدید ، ارزش یافتن علم و دانش در جامعة اسلامی ، ناتوانی طلاب ، دانش جویان و مردم در تهیه کتب مورد نیاز ، وجود محل های خاصی برای تهیه و نگهداری کتب را ضروری می ساخت . به این ترتیب ، دارالعلم ها به عنوان کتابخانه های عمومی جوامع اسلامی ، به وجود آمدند .

        4- سلاطین ، وزراء ، درباریان ، افراد بانفوذ و ثروتمندان از عمده ترین کسانی بودند که با وقف کتاب ، موجبات گسترش دارالعلم ها را فراهم کردند .

        5- مجموعه سازی در دارالعلم ها با گردآوری و جمع آوری کتب پراکنده صورت می گرفت و چنین نبود که گزینش کتاب به معنای امروزی آن صورت گیرد . دست نویس بودن کتب و عدم انتشار وسیع آنها از عوامل عمدة این شیوة مجموعه سازی بود . معمولاً هر کتابی که بدان دسترسی پیدا می شد ، حتی الامکان خریداری و به مجموعه اضافه می گردید .

 

غیر از دارالعلم ها ، مراکز و محل های دیگری وجود داشت که با جمع آوری کتب ،  نیازهای مراجعه کنندگان را پاسخ می دادند . با وجود دارالعلم ها و کتابخانه های مساجد عواملی بویژه بعد مسافت موجب می شد تا طالبان علم نتوانند به کتب مورد نیاز دسترسی پیدا کنند . بنابراین محل هایی که امکان تجمع های مردمی داشت ، مورد توجه واقفین کتب قرار گرفت . کاروانسراها ، بیمارستانها ، خانقاه ها ، مدارس ، مقابر و آرامگاه ها از جملة این مکان ها بود .

کتب بسیاری در این محل ها جمع آوری شد . تعداد کتب کتابخانة مدرسة فاضلیه در قاهره را بیش از صد هزار جلد دانسته اند . گرچه این رقمی غلوآمیز است اما می تواند از کثرت کتابهای این مدرسه حکایت  کند . المستنصربالله خلیفة عباسی فرمان تأسیس مدرسه ای را داد که در سال 631 هجری آغاز بکار کرد . تعداد کتب این مدرسه را حدود هشتادهزار جلد نوشته اند .

 در بارة کتابخانة مدرسة ضیائیه در دمشق نوشته اند : «همة کتابها و جزوات جدیدی که در دنیا منتشر می شد در آن وجود داشت ، تا آن جا که گفته اند کتبی به خط چهار پیشوای اهل سنت و تورات و انجیل نیز در آن بوده است .»8

 

 

از کتابخانه های بیمارستان ها ، به کتابخانة بیمارستان احمد بن طولون در قاهره می توان اشاره کرد که کتب آن را بیش از صدهزار جلد دانسته اند .

کاروانسرای ربیع در مکه ، کاروانسرای زوزنی در بغداد ، کاروانسرای قراء باشی در مدینه و خانقـاه سمیساطیه در دمشق از جمله مکان هایی بودند که دارای کتابخانه های عمومی بوده و مسافرین و طالبین علم از آنها استفاده می کردند .

در قرن هفتم هجری ، یاقوت حموی از کتابخانة عزیزیه یاد می کند که حدود دوازده هزار جلد کتاب داشت و واقف اصلی آن عزیزالدین ابوبکر عتیق زنجانی یا عتیق بن ابوبکر بود . این کتابخانه در مسجد جامع شهر مروشاهجان قرار داشت . یاقوت حموی می نویسد : «اقامتگاه من هیچ گاه از حدود دویست جلد از این کتب که بیشتر آنها را بدون سپردن وثیقه دریافت کرده بودم ، خالی نبود 9

  

شرائط استفاده از کتب وقفی

واقفین معمولاً شرط یا شروطی را برای استفاده از کتاب تعیین می کردند . این شروط در اساس برای حفظ سلامت و دوام کتب موقوفه اعلام می شد . به شرط استفاده در کتابخانه ، به شرط اینکه عاریه داده نشود ، حداکثر یک ماه عاریه یا عاریه به شرط سپردن وثیقه از جمله شروط ، ذکر شده است .

 

نقش کتابدار

        به دلیل ارزشمندی کتب و محدودیت نسخ ، در انتخاب رئیس کتابخانه و کتابدار دقت می شد و مسئولیت جبران خسارات وارده بر عهدة کتابدار گذاشته می شد . در واقع  وظیفة کتابدار محافظت از کتابها بود . در یکی از اسناد دربارة ویژگی های کتابدار آمده است :

«فردی را که مورد اطمینان ، نیکوکار ، امین و هوشیار باشد و بتواند به امر کتاب خدمت کند و به مرتب کردن کتب آشنا باشد باید از محل درآمد موقوفه به عنوان کتابدار کتابخانه . . . تعیین کرد تا  عهده دار حفظ و غبار تکانی آنها و پیگیر امور اصلاح و قرار دادن کتب در قفسه و مخزن ویژه ای باشد که برای آنها آماده شده  است…»10

ابن طولون صالحانی از تاج الدین سبکی نقل می کند که :

"کتابدار بایستی از کتابها محافظت کرده و آنها را مرتب و  در صورت لزوم شیرازه بندی کند . او بایستی کتاب را از دسترس کسانی که شایسته نیستند دور نگهداشته [و در عوض] آن را به کسی که نیاز دارد بدهد . شایسته است که در امانت دادن کتب ، اولویت را به افراد مستمند و کسانی که در تهیه کتب با مشکل مواجهند ، بدهد ."11

در مجموع می توان گفت مجموعه سازی در دوره های ذکر شده ، بر اساس تمایلات ، خواسته ها و تشخیص حاکمان ، درباریان و علماء نزدیک به مراکز قدرت بود و به دلیل بی سوادی عموم مردم ، آنچه امروزه به عنوان «نیاز مراجعه کنندگان» مطرح می شود ، مد نظر نبود . از طرفی دیگـر قـدرت سواد ، قـدرت تشخیص ، قدرت خـرید و قـدرت نگهـداری و محـافظت از کتب در اختیارحاکمان ، وابستگان و ثروتمندان بود .

در چنین شرائطی کتابخانه ، محلی برای نگهداری و محافظت از کتابها تلقی می شد و کتابدار نیز فردی بود که وظیفة حفاظت و نگهداری کتب را بر عهده داشت .

 

 

 

 

 

پی نوشت ها

 

1-  Mackensen

2- محمد مکی سباعی.تاریخ کتابخانه های مساجد.ترجمة محمد عباسپور و محمد جواد مهدوی.1373.مشهد:آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهشهای اسلامی.ص 80 .

3- یوسف العش.کتابخانه های عمومی و نیمه عمومی عربی در قرون وسطی (بین النهرین،سوریه،مصر).ترجمة اسدالله علوی.1372.مشهد:آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهشهای اسلامی.ص 44.

4- همان.ص 75-76.

5- همان.ص 126-127.

6- همان.ص 120.

7- یحیی محمود ساعاتی.وقف و ساختار کتابخانه های اسلامی.ترجمة احمد امیری شادمهری.1374.مشهد:آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهشهای اسلامی.ص:45-46.

          8- همان.ص 88.

9- همان.ص:36.

10- همان.ص:156.

      11-کتابخانه های عمومی و نیمه عمومی عربی در قرون وسطی(بین النهرین،سوریه،مصر) .ص:353.

قانون و دیکتاتوری



                                                                                                                            بهروز فرهادیان 
1376

  

قانون و دیکتاتوری

 

در قانون اساسی جمهوری اسلامی ـ از جمله اصول بیستم و بیست و دوم ـ حقوق مردم و وظیفة حکام در دفاع از این حقوق ، به رسمیت شناخته شده است . کسانی که به استناد این قانون ارجمند بر حقوق به رسمیت شناخته شده تأکید دارند ، حق دارند امنیت و آرامش خود را از دولت اسلامی که وظیفة صیلنت از قانون را بر عهده دارد ، طلب کنند . این به حضور مداوم مردم در حمایت از انقلاب و دولت می انجامد .

حضور در جامعه بدون پذیرش تعدد آراء و تحمل اندیشه های دیگران معنا ندارد . البته مدیریت  جامعه نمی تواند و نباید تابع همة افکار باشد و صاحبان اندیشه نیز نمی توانند متوقع باشند نظراتشان بی کم و کاست به اجراء در آید . سخن بر سر نفس وجود اندیشه های متعدد در جامعه است که به تضارب آراء منجر می شود و تضارب آراء به پدیدار شدن سخنان استوار و اندیشه های متقن می انجامد و این سیره توسعة   فرهنگی را به دنبال خواهد داشت .

شاید پنداشته شود رواج افکار و اندیشه های مختلف ، تشنج زا و اختلاف برانگیز بوده و آرامش    جامعه را برهم می زند . برای جلوگیری از این آثار ناخوشایند ، باید به حبل المتینی چنگ زد که وحدت و سلامت جامعه را با وجود تکثر آراء تضمین کند و آن حبل المتین غیر از «قانون» نمی تواند چیز دیگری باشد .

قانون الگوی رفتار اجتماعی را ارائه می دهد ـ رفتاری که تناسبی با آرمان های جامعه دارد ـ و هر چه قوانین ارتباط منطقی تری با باورهای جامعه داشته باشند ، ارزشمندتر و عملی تر خواهند بود .

همانگونه که قانون پذیری به تحکیم روابط اجتماعی و ثبات حکومت می انجامد ، قانون شکنی به تشنج اجتماعی و بی ثباتی نظام منتهی می شود .

طبیعی است که هر نوشته یا سخن یا نظری فرهنگی ممکن نیست همة افراد را اقناع کند و به دلایلی منطقی یا غیر از آن ، افرادی ناراضی وجود خواهد داشت اما آنان محق نیستند گمان کنند چون خود            نمی پسندند ، مجازند در جایگاه دولت اسلامی قرار گیرند و به میل خویش تصمیم گیری و ابراز وجود نمایند . اگر چنین نباشد هر کس این حق را برای خود محفوظ خواهد شمرد که همانگونه که می پندارد ، دیگران را  مورد خطاب و احیاناً خشونت قرار دهد و بکوشد با زور آنها را کنترل کند و این چیزی جز هرج و مرج و ناامنی نتیجه نخواهد داد .

در واقع اگر راه خشونت برای مقابله با افکار و مسائل فرهنگی برگزیده شد ، تفکر قهرآمیز دیگری شکل خواهد گرفت که عدة دیگری با توسل به آن پا به عرصة ظهور خواهند نهاد و با زور به مقابله با زور خواهند رفت و این روندی بس شوم خواهد بود . سلب امنیت ، درگیری گروه ها ، ترور شخصیت و تضعیف جمهوری اسلامی بخشی از عواقب چنان جریان خطرناکی است . در جو التهاب آور ، نه عقل و منطق و فکر و فهم که خشم و زور و خشونت حاکمیت می یابد و آنکه ابزارها و زمینه های استفاده از زور و خشونت را دارد ، خود را بر حق خواهد دید .

قانون شکنی روحیه ای دیکتاتورمنش می خواهد . روحیه ای که خواسته ها و آرزوها و تمایلات شخصی را بر هر چیز دیگری ارجح بداند و برای رسیدن به آن مقاصد از انجام خشونت دریغ نورزد . امام خمینی (ره) مخالفت با قانون و اعتراض به اجراء قانون را عین دیکتاتوری می داند :

                          «اگر یک جایی عمل به قانون شود و یک گروهی در خیابان ها بر ضد این عمل بخواهند عرض اندام کنند ، این همان معنای دیکتاتوری است که مکرر گفته ام که قدم به قدم پیش می رود ، این همان دیکتاتوری است که به هیتلر مبدل می شود انسان ، این همان دیکتاتوری است که به استالین انسان را مبدل می کند . . . کسانی که می خواهند قانون را بشکنند اینها دیکتاتورانی هستند که به صورت اسلامی پیش آمده اند یا به صورت آزادی و امثال این حرف ها .»1 

قانون گرایی در جامعة اسلامی ، روشن ترین و کارآمدترین روش برای مبارزه با افزون طلبی ها و   پایمال کردن حقوق مردم است . محصول قانون گرایی ، آرامش و عدالت است و محصول قانون گریزی و قانون شکنی ، استبداد است و دیکتاتوری . خردمندان و نیک اندیشان ، هیچ تناسب و سنخیتی بین جامعة اسلامی و دیکتاتوری نخواهند یافت . 

غفلت از معلم چرا؟!


                                                                                                                                بهروز فرهادیان - 1376

 

 

 غفلت از معلم چرا؟!

           

 

انقلاب اسلامی ایران که زائیده فرهنگ بی بدیل اسلام است با ندای عدالتخواهی و عدالت گستری و ظلم ستیزی در جهان مادیگرای معاصر ، بارقه های امید را در دل های ظلم زدگان تابانید و با زدودن زنگارهای یأس و نومیدی ، دلها را به سوی خویش خواند و در منظرهای جهانی جای گرفت . بر منظرها جای گرفتن و بانگ حق سر دادن ، هم تیر و تبر و توپ و تهمت را به خود می خواند و هم دل و عشق و مهر و شوق و امید را . هم ظالمین مخاطب می شوند و هم مظلومین ، و هر دو می آیند . یکی شادمان تا به انقلاب اسلامی بنازد و دیگری نالان تا بر آن بتازد . یکی «یار» است و دیگری «بار» .

این نهضت با چنین رسالتی سترگ ، فراتر از هر چیز نیازمند سربازانی آگاه ، دشمن شناس ، مؤمن ، متعهد و صبور است تا راه بر سستی ها و سپاه خصم ببندند و هوشیاری و دانایی را بپرورانند . حاصل اینکه انسان سازی و تربیت نیرو ، ارجمندترین کارها در چنین نظامی است . بلاشک ارجمندی و عزت این جایگاه از آن «معلم» است . اوست که بر سبیل انبیاء راه می پیماید و عزم همسویی آنان دارد .

مقابله با طوفان های سهمگین و ویرانگر فرهنگ مسموم مغرب زمین ، جز با سپاهِ سپر به دست و مؤمن و دلباختة فرهنگیان ممکن نیست . اینان در صف مقدم دفاع از فرهنگ ایران اسلامی ، صبور و استوار ایستاده اند و بر میلیون ها کودک و نوجوان ، سایه همت و ایمان و دانش خویش را گسترانیده اند تا سلامت فردای جامعه اسلامی ، صیانت شود .

توجه به امر توسعه و نیاز به شتاب بخشیدن به بازسازی و بهسازی این «سرزمینِ سرخ» رسالت معلمان را برجسته تر می کند . بهره گیری از معادن ، سدسازی ، راه سازی ، خودرو سازی ، تأسیس   پالایشگاه ها ، بنیان مراکز علمی و فرهنگی و تحقیقی و هر آنچه در توسعه به آن نیاز می رود ، ثمره سختی ها و دردها و رنج های بیشمار سربازان کم ادعای صحنه تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش است . غفلت از این نکته ، غفلت از سپاه خصم است و ایجاد روزنه در صف مقدم نبرد با دشمن .

به راستی آیا در متن اجتماع ، معلمان چنین جایگاه محسوسی دارند ؟! دردمندانه بـاید گفت : خـیر !



 

 

 


 معلم در جایگاه بایسته اش قرار ندارد لذا از تأمین ضروریات زندگی او غافل شده اند . اگر دین اسلام به علم و عالِم بها نمی داد ، اگر تربیت انسان مقصود نبود ، اگر معلمان شغل انبیاء را نداشتند ، اگر سلامت اخلاقی و روحی و اجتماعی با تلاش معلمان در هم تنیده نبود ، اگر تولیدات مادی و گردش چرخ کارخانه ها به دست پرورش یافتگان معلمان نبود و اگر دیگر «اگرها» نبود ، غم مظلومیت ها بر سینه ها سنگینی       نمی کرد .

از مصائب روزگار اینکه برخی کار بدستان ، معلمان را طبقة «مصرف کننده» می دانند و نه «مولد» ! و چه مصیبت ها که از این تفکر بر معلمان نرفت و نمی رود . اینان از «تولید» ، افزونی شمارِ آدامس و بادکنک و ماشین و یخچال و اسباب بازی و امثال اینها را می فهمند و از «مصرف» ، فکر و تحقیق و تربیت و دانش را . گویی غافل اند که انسان تربیت شده و آموزش دیده ، منشأ همة تولیدهاست و معلم سرمنشأ تولیدگران .

وقتی معلم «مصرف کننده» شناخته شد ، باید که وضع معیشتی او چنان شود که برای گذران زندگی روزمره ، انرژی مفید خود را در پشت فرمان خودروها یا در بنگاه ها و مغازه ها و . . . به هدر دهد و با تنی رنجور و روحی مغموم رو به کلاس آورد . آیا آنان می دانند «افت تحصیلی» چیست ؟! سوگند به آنکه به «قلم» سوگند یاد کرد ، این دردی است که بسی جانها را پریشان کرده است .

البته تبعیض ، حدیث دیگری است . چگونه است که نیروهای «شرکت نفت» بی آنکه در شیپورها بدمند از ازدیاد حقوق و مزایا سود می برند و بیمارستان ها ، تفریحگاه ها ، هتل ها ، منازل سازمانی و دیگر مزایا را در اختیار دارند ؟ یک معلم گاه به وقت بیماری ، اندوختة چندین ساله اش را برای مداوا کافی     نمی بیند ولی دیگری با همان بیماری در بیمارستان های شرکت نفت بدون پرداخت هزینه ای ، تحت معالجه قرار می گیرد . بر این تبعیض چه باید گفت ؟ البته سایر وزارتخانه ها از قبیل وزارت نیرو و شرکت مخابرات هم مدتی است شانه به شانه شرکت نفت می زنند !

با وجود رجحان های ناموجه ، فرهنگیان در میدان علم و عمل و قلم و فرهنگ و اندیشه ، پاسدارانی شایسته برای این سرای اسلامی خواهند ماند . اما آیا کارگزاران دولت راه حلی درخور شأن معلم برای معضلات او جستجو می کنند ؟


قانون در بیان امام خمینی


 

                                                                                       بهروز فرهادیان - 1376 

 

قانون در بیان امام خمینی

 

دامنة مبارزات ملت ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) وقتی به استقرار نظام حکومتی جدید منتهی شد ، نیاز به قوانینی مبتنی بر معارف دینی ، اهمیت فوق العاده ای یافت . برداشت ها و قرائت های متنوع و متعدد از دین اسلام و احتمال زیان های ناشی از چند محوری و میدان یافتن سلایق در مدیریت جامعه از یک سو و فرصت جویی دشمنان و معاندین به منظور ایجاد تنش و ناآرامی و نهایتاً جلوگیری از ثبات سیاسی و سوق دادن نظام به سوی لبه پرتگاه سقوط از سوی دیگر ، بنیانگذار انقلاب را بر آن داشت تا با حساسیت و سخت کوشی بر دستیابی به اصول محوری برخاسته از آموزه های دینی و متناسب با شرایط زمان و مکان پافشاری نماید .  

امام با درک عمیق از دشمنی های بیگانگان و وسوسه های خناسان ، بر حضور مردم در         تصمیم گیری ها تأکید کرده پس از اعلام نتیجه همه پرسی در دوازدهم فروردین سالپنجاه و هشت بر    شکل گیری قانون اساسی اهتمام ورزیدند .

در آن دوره که بحث و بررسی حول تدوین قانون اساسی دور می زد ، حضرت امام (ره) بیشترین حساسیت و توجه را داشتند و راهنمایی های بسیاری در این خصوص می فرمودند و اجازه نمی دادند هیچ کار دیگری مسئله تدوین قانون اساسی را تحت الشعاع قرار دهد . جایگاه رفیع قانون اساسی در بینش امام از این بیان ایشان به خوبی معلوم می شود :

                          «الآن چیزی که مطرح است آن چیزی است که اساس اسلام و اساس مذهب مبتنی بر آن است و آن قانون اساسی مملکت است .»1     

انگیزه های دینی انقلاب اسلامی نمی توانست با هر نوع تصمیم گیری و اتفاق نظر عده ای همسو باشد . تشخیص اینکه کدام قاعدة قراردادی با فرهنگ ملی ، مذهبی تناسب دارد ، از عهدة علماء دین و فرهنگ شناسان بر می آمد . امام (ره) با توجه به اینکه قانونی مورد نظر است که با فرهنگ اسلامی ایران تناسب داشته باشد ، در وقت بررسی پیش نویس قانون اساسی و انتخاب اعضاء خبرگان فرمودند :

«شما ببینید که چه اشخاصی باید انتخاب بشوند ، اشخاص مطلع از اسلام . ما اسلام را می خواهیم درست بکنیم ، ما        نمی خواهیم یک مطلب اروپائی درست کنیم تا برویم سراغ کارشناس های اروپا ، نمی خواهیم یک مسأله حقوق اروپائی و غربی درست کنیم تا برویم سراغ حقوقدان اروپائی فهم ، ما می خواهیم یک مسائل اسلامی . همه این ملت فریاد زدند که ما جمهوری اسلامی می خواهیم ، این فریاد ملت بود.»2 

نقشی که امام (ره) برای قانون اساسی در تشکیل و تنظیم روابط متقابل مردم و حکام و سامان بخشی به امور فرهنگی ، سیاسی ، اقتصادی ، نظامی و . . . در جامعه ای انقلابی قائل بود ، ایشان را به بیان تعابیر شگرف می کشاند . از جمله در تعبیری ، قانون اساسی را بزرگترین ثمرة جمهوری اسلامی دانسته ، فرمودند :

«قانون اساسی یکی از ثمرات عظیم ، بلکه بزرگترین ثمره جمهوری اسلامی است»3  

صرف روزهای بسیار برای مباحثه و مذاکره و بسیج کثیری از توانایی ها و امکانات و تشویق مردم به حضور در روز رأی گیری به منظور اعلام نظر دربارة قانون اساسی ، آغاز جنبش نوینی را مژده می داد . با رأی مثبت مردم ، دیگر نمی شد چشم ها را بر قانونی بست که افکار عمومی خواستار اجراء آن بودند . حضرا تمام (ره) مجدانه در تلاش بودند تا مردم و مسئولین بر این میثاق ملی و مذهبی وفادار مانده با عمل به آن راه دستیابی به آمال انقلاب هموار گردد . معظم له با وقوف به انتظارات مردم ، در دیداری با نمایندگان مجلس شورای اسلامی فرمودند :

                          «این قانونی که ملت برایش رای داده است ، همین رای نداده است که روی طاقچه بگذارید و کاری به آن نداشته باشید . . . این قانون باید دست همه باشد و همه حدود را قانون معین بکند .»4

و در دیداری دیگر با تأکید مجدد بر لزوم اجرای قانون اساسی فرمودند :

                          «مردمی که به قانون اساسی رأی دادند منتظرند که قانون اساسی اجرا بشود ، نه هر کس از هر جا صبح بلند می شود بگوید من ، من شورای نگهبان را قبول ندارم ، من قانون اساسی را قبول ندارم . . . .»5

بر آن قانون اساسی که هم بار «مردمی» دارد و هم بار «شرعی» ، یعنی دو رکن رکین «جمهوریت» و «اسلامیت» نظام در آن تجلی یافته ، نباید به دیدة حقارت و تردید نگریست . معنای بدیعی که رهبر کبیر انقلاب به قانون می بخشید از اینجا نشأت می گرفت که مصوبات و قوانین به تأئید شورای نگهبان ، به عنوان رأی دینی و مذهبی شناخته شده قداست می یافتند .

امام (ره) در دیداری با نمایندگان مجلس به «رأی اکثریت» و «تأئید شورای نگهبان» استناد کرده این دو را دلیل بر صحت و دینی بودن قانون دانستند :

                          «همه باید مقید به این باشید که قانون را بپذیرید ولو بر خلاف رأی شما باشد ، باید بپذیرید برای اینکه میزان اکثریت است و تشخیص شورای نگهبان که این مخالف قانون نیست و مخالف اسلام هم نیست ، میزان این است ، همه باید بپذیریم . من هم ممکن است با بسیاری از چیزها ، من که یک طلبه هستم مخالف باشم ، لکن وقتی قانون شد و چیز شد ، خوب ما هم می پذیریم .» 

امام خمینی (ره) خطاب به نمایندگان مجلس فرمودند ممکن است عده ای به شما هم ایراد بگیرند و شما را قبول نداشته با کفایت ندانند اما چون اکثریت به شما رأی دادند ، پذیرفته اند . بنابراین رای اکثریت میزان است . قانون نیز وقتی به تصویب مجلس و شورای نگهبان رسید ، عمل به آن الزامی است . فرمایشات ایشان چنین است :

                          «شما هم که وکیل شدید فرض کنید از تهران یا از جای دیگر ، خوب عده کثیری می گویند که این لیاقت نداشته است ، این   نباید ، خوب نبود بشود اما حالا که اکثریت پذیرفته شد ،     پذیرفته اند .»7 

با این وصف ، حضرت امام (ره) ارزش انسان را در پیروی از قانون می داند :

                          «شرف و ارزش انسان ها در تبعیت از قانون است .»8 

اگر این معیار در کشور حاکم نشود ، مملکت «اسلامی» نخواهد شد :

                          «در کشوری که قانون حکومت نکند خصوصا قانونی که قانون اسلام است ، این کشور را نمی توانیم اسلامی حساب کنیم .»9

 

*  *  *

قانون اساسی ، روشنگر حدود رفتارهای اجتماعی مردم و مسئولین بوده پیروی از آن بهسازی زندگی اجتماعی و تسریع در رسیدن به اهداف انقلاب را نتیجه خواهد داد . از نظر امام (ره) این حدود ترسیمی   لازم الاجرا بوده تخلف از آنها جایز نیست . ایشان به صراحت اعلام کردند با هر مسئولی که از محدودة قانونی اش فراتر رود ، مخالفت می کند :

                          «باید حدود معلوم بشود ، آقای رئیس جمهور حدودش در قانون اساسی چی هست ، یک قدم آن ور بگذارد من با او مخالفت می کنم . . . مجلس حدودش چقدر است ، روی حدود خودش عمل کند . شورای نگهبان حدودش چقدر است ، قوه قضائیه حدودش چی است . . . .»10 

و در ادامه سخنان فرمودند :

                          «همه باشید و همه حفظ کنید مملکت را ، همه باشید و همه روی قانون عمل بکنید ، قانون اساسی را باز کنید و هر کس مرز و حدود خودش را تعیین کند . به ملت هم بگویند به اینکه بابا ما ، قانون اساسی ما برای دولت این را وظیفه کرده است ، برای رئیس جمهور این را ، برای مجلس این را ، برای فرض کنید فلان نفر ، برای ارتش این را ، برای همه وظیفه معین کرده است ، به مردم بگویند وظیفه ما را قانون اساسی که شما رأی دادید برایش ، وظیفه ما این است . در لفظ فقط نباشد و در واقع خلاف ، واقعا سر فرود بیاورید به قانون و واقعا سر فرود بیاورید به اسلام .»11  

 

*  *  *

حفظ حدود ، موجبات آرامش خاطر جامعه و احترام به قانون را فراهم می آورد . اگر هر مسئولی به تبعیت از برداشت ها و تمایلات شخصی به انجام کارها روی نهد ، مرزها شکسته ، قانون بی اعتبار شده و کارها ناتمام می مانند . صاحب منصبی که مقید به قانون نباشد ، از عوامل تفرقه برانگیز جامعه خواهد شد . در جامعه ای که بزرگانش قانون شکنی کنند و بی نظمی را رواج دهند ، امید بستن به پیشرفت و توسعه ، عبث و ساده انگاری است .

روابط پیچیده اجتماعی اگر تابع ضوابط روشن و پذیرفته شده ای نباشد ، جز هرج و مرج و نابسامانی حاصلی نخواهد داشت . بی نظمی علاوه بر اینکه از نظر عقلی مذموم است ، از نظر شرع نیز امری ناپسند و خلاف آموزه های آسمانی به شمار می آید . حضرت امام (ره) می فرمایند :

« اگر یک مملکتی همه گروه هایی که هستند ، همه جاهائی که اشخاص هستند و گروه ها هستند ، کار خودشان را خوب انجام دهند ، یک مملکت منظم می شود ، یک مملکتی می شود که پیشرفت می کند . اما اگر بخواهد هر کس در کار دیگری دخالت بکند ، من بیایم در کار شما دخالت بکنم شما بیائید در کار من دخالت بکنید ، نه من می توانم کارم را انجام بدهم نه شما        می توانید کارتان را بکنید . این یک وظیفه شرعی الهی است که من به همه می گویم . . . هر کدام به وظایف قانونی خود باید عمل کنند . قانون برای همه وظیفه معین کرده . اگر یکی دست از قانون بردارد و بخواهد دخالت به کار دیگیری بکند ، بر خلاف شرع عمل کرده و آنوقت ممکن است که بر خلاف شرع وقتی عمل کرد از باب نهی از منکر نسبت به او کاری انجام دهند . . . مجلس دخالت نکند در اجرا قوه مجریه و قوه قضائیه ، قوای قضایی سر جای خود کار قضایی را انجام دهند . . . اگر بنا باشد هر کدام در کار یکدیگر دخالت بکنیم که این مملکت نمی شود .»12  

اگر جامعة اسلامی به بی مرزی و حدود ناشناسی و بی قیدی به موازین رو نهاد ، احتمال         آسیب پذیری وجود دارد :

«اگر نظم حفظ نشود مملکت ما ممکن است خدای ناخواسته آسیب ببیند .»13

قانونی که هم از نظر پذیرش اکثریت و هم از نظر عدم مخالفت با شرع ، به محک زده شده ، حرمتی خاص دارد . امام (ره) با این نگرش ، مخالفین قانون را با لحنی تند (همان لحنی که در مورد شیطان بزرگ به کار می بردند) مورد عتاب و خطاب قرار می دهند :

«نمی شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم ، غلط می کنی قانون را قبول نداری ، قانون ترا قبول ندارد .»14

گاه این لحن به طرز شگفتی عتاب آمیز می گردد و قانون شکن حکم مفسد فی الارض می یابد :

«بعد از اینکه یک چیزی قانونی شد ، دیگر نق زدن در آن ، اگر بخواهد مردم را تحریک بکند ، مفسد فی الارض است و باید با او دادگاه ها عمل مفسد فی الارض بکنند .»15

امام در دیداری با نمایندگان مجلس در مورد ضرورت اجرا قانون و اینکه مردم در برابر قانون    تابع اند اما برخی مسئولین در پذیرش قانون قصور می کنند ، فرمودند :

                          «در مقام تدبیر امور مملکت و در مقام اداره یک مملکت باید همة شماها و همة کسانی که دست اندرکار هستند و همه ملت بپذیرند آن چیزی را که قوانین ، قانون اساسی پذیرفته است ، بپذیرید آن چیزی را که مجلس به آن رأی می دهد و شورای نگهبان آن را موافق قانون و موافق شرع می داند ، باید بپذیرند اینها را . اگر می خواهید که از صحنه بیرونتان نکنند ، بپذیرید قانون را . نگوئید هی قانون و خودتان خلاف قانون بکنید ، بپذیرید قانون را» 16.  

*  *  *

رفتارهایی که برای جامعه خسران آور باشند و به داشته ها و منابع کشور زیان رسانند یا نوعی بدفهمی و بدرفتاری را موجب شوند ، اختلاف براگیز و خلاف قانون اند . رعایت نکردن مسائل بهداشت محیط ، از بین بردن مراتع و جنگل ها ، بی اعتنایی به قوانین کار ، بی توجهی به ضوابط راهنمایی و رانندگی ، از بین بردن امکانات و دارایی های بیت المال ، اهمال در انجام وظایف ، آسیب رسانی به اموال عمومی ، ترجیح منافع جناحی بر مصالح ملی و سکوت در برابر تخلفات خویشان ، از مصادیق چنان رفتارهایی هستند .

مخالفت جدی با قانون شکنی و قانون شکنان از وظایف مهم دستگاه های ذیربط بوده بی این مبارزه مملکت به سامان نمی رسد :

                          «دولت با قدرت ، آن کسی که تخلف می کند از آن چیزهائی که دولت برای حفظ نظام دولت قرار داده است ، آنها را باید با قدرت جلویش را بگیرد ، برای اینکه آن غیر اسلامی است ، من می گویم اسلامی باید بشود . بریدن درخت های کشور و به تباهی کشیدن جنگل ها را ، این غیر اسلامی است ، باید جلویش را بگیرید . اگر یک کسی اعتنائی به چراغ سرخ نکرد ، این غیر اسلامی عمل کرده و این را باید تعقیبش کرد و به دست دادگاه سپردش . حالا هم من عرض می کنم اسلامی که ، اسلام که با نظم مخالف نیست ، اصلا اسلام می خواهد نظم حفظ بشود ، نظام حفظ بشود . کلیه امور مربوط به نظام ، این اسلام است و اگر یک چیزی تخلف از نظام کرد ، این بر خلاف اسلام است و جلوگیری لازم است .»17  

حضرت امام (ره) از قانون معنایی مراد می کنند که ضامن و پاسدار ارزش های اسلامی و انسانی است . قانونی فراتر از خواست ها و تمایلات افراد و گروه ها و تأمین کنندة رشد مادی و معنوی و آرامش و آسایش جامعه ، بنابراین نه با سقوط قانون در پستی های منافع فردی و گروهی که با صعود دادن جنب و جوش ها و سمت و سوها تا بلندی های قانون ، جامعة اسلامی به عزت و سرافرازی می رسد . اکراه در تطبیق پذیری با قانون و پناه بردن به توجیهات نامأنوس و ناخوشایند ، گریز از ارزش های اسلامی و رفتن به جبهة مقابل  است . جبهه ای متشکل از سودجویان ، خودخواهان ، دیکتاتورها و سارقین :

                          «قانون برای نفع ملت است ، برای نفع جامعه است ، برای نفع بعضی اشخاص و بعضی گروه ها نیست . قانون توجه به تمام جامعه کرده است و قانون برای تهذیب تمام جامعه است . البته دزدها از قانون بدشان می آید و دیکتاتورها هم از قانون بدشان می آید و کسانی که مخالفت ها می خواهند بکنند ، از قانون بدشان می آید ، لکن قانونی که مال همه ملت است و برای تهذیب همه ملت است و برای آرامش خاطر همه ملت است و برای مصالح همه ملت است ، این قانون باید محترم شمرده بشود . نباید اگر چنانچه یک قانونی برخلاف نظر من بود من بیایم و هیاهو کنم که من این قانون را قبول ندارم ، این قانون خوب قانونی نیست . قانون خوب است ، شماها باید خودتان را تطبیق بدهید با قانون ، نه قانون خودشان را ـبرای ـ به شما تطبیق بدهد . اگر قانون بنا باشد که خودش را تطبیق بدهد به یک گروه ، تطبیق بدهد به یک جمعیت ، تطبیق بدهد به یک شخص ، این قانون نیست . قانون در رأس واقع شده است و همه افراد هر کشوری باید خودشان را با آن قانون تطبیق بدهند . اگر قانون بر خلاف خودشان هم حکمی کرد ، باید خودشان را در مقابل قانون تسلیم کنند ، آنوقت است که کشور ، کشور قانون می شود .»18 

 

                                                    *  *  *

وجود برداشت های گوناگون و سلایق مختلف در جامعه اجتناب ناپذیر می باشد اما مملکت داری با اندیشه های متقن و سیاقی روشن و راهی اطمینان آور و گام هایی استوار و متین امکان پذیر است . هر زمان به راهی رفتن و هر بار به دامی افتادن و به خواست هر کسی تن دادن و از اندیشه و طرحی به اندیشه و طرح دیگری پناه بردن ، به گمراهی و سقوط کشاندن جامعه است .

در نظام جمهوری اسلامی ، اکثریت رأی مردم و تصویب شورای نگهبان ، دو شاخص برای ارزیابی به شمار می آیند . هم «عقل جمعی» و هم «رأی شرعی» ملحوظ است . بنابراین در عین باز بودن راه برای اصلاح نواقص و برطرف کردن معایب ، مخالفت سلیقه ای با قوانین هم مخالفت با «عقل جمعی» است و هم ستیهیدن با «رأی شرعی» . این سنخ از مخالفین ، دیکتاتورهایی هستند که همه چیز یک جامعه را فدای خواسته ها و برداشت های شخصی خود می کنند . «دیکتاتور اسلامی» آنی است که با ظاهر دین خواهی و اسلام خواهی با قوانین جامعة اسلامی مخالفت می ورزد . حضرت امام خمینی (ره) دربارة چنین کسانی  فرموده اند :

                          «اگر یک جایی عمل به قانون شد و یک گروهی در خیابان ها بر ضد این عمل بخواهند عرض اندام کنند ، این همان معنای دیکتاتوری است که مکرر گفته ام که قدم به قدم پیش می رود ، این همان دیکتاتوری است که به هیتلر مبدل می شود انسان ، این همان دیکتاتوری است که به استالین انسان را مبدل می کند . اگر قانون در یک کشوری عمل نشود ، کسانی که می خواهند قانون را بشکنند اینها دیکتاتورانی هستند که به صورت اسلامی پیش    آمده اند یا به صورت آزادی و امثال این حرف ها .»19 

این دیکتاتورها ، مملکت را به فساد می کشانند . اینان برای فریب مردم «مظلومانه» پیش می آیند و وقتی به مراکز تصمیم گیری و قدرت رسیدند ، «قاهرانه» پیش خواهند رفت و کشور را به تباهی خواهند کشید . ابرقدرت ها چیزی غیر از این نمی خواهند و دیکتاتورها خدمتگزارانی بی جیره برای ابرقدرت ها خواهند شد . وظیفة مردم و مسئولین مبارزه جدی با این دیکتاتورهای قانون شکن است . امام (ره) بیانی روشن در این زمینه دارند :

                          «بعد از آنکه قانون وظیفه را معین کرد ، هر کس بخواهد که بر خلاف او عمل بکند این یک دیکتاتوری است که به صورت مظلومانه حالا پیش آمده است و بعد به صورت قاهرانه پیش خواهد آمد و بعد این کشور را به تباهی خواهد کشید و این کشور وقتی به تباهی کشیده شد و این مردم متفرق و مختلف با هم شدند این همان وظیفه ای که برای ابرقدرت ها باید انجام بدهد ، این آدم انجام داده ولو خودش نمی فهمد ، اگر بفهمد که دیگر مصیبت بالاتر است لکن خودشان ملتفت نیستند . اگر من این نصیحت ها را می کنم که شما همه به قانون عمل کنید . . . یک کشور قانونی ما پیدا می کنیم که همان کشور اسلامی است و دیکتاتوری از این کشور بیرون می رود .»20   

 

                                                    *  *  *

دقیق ترین و منطقی ترین قواعدی که برای سعادت و رفاه جامعه لازم است ، قواعد اعلام شده از سوی پیامبران الهی است . این قوانین متناسب با پیچیدگی ها و ظرایف روحی و انگیزه های آدمی نظم     یافته اند . عمل به این فرامین که جوهرة فرهنگی جوامع دینی هستند ، عامل وحدت خواهد بود . فزونی معرفت دینی و علم به فرهنگ ملی ، عامل مهمی در پذیرش قانون و اجراء آن خواهد بود . این سیر ،  وحدت گرایی و تفرقه گریزی را میسور می سازد . حرکت باژگونه یعنی قانون گریزی ، تفرقه و پراکندگی را موجب خواهد شد . در ربط وحدت و قانون گرایی در بیان امام (ره) آمده :

                          «ما اگر همة اشخاصی که در کشورمان هستند و همه        گروه هایی که در کشور هستند و همه نهادهائی که در سرتاسر کشور هستند اگر به قانون خاضع بشویم و اگر قانون را محترم بشمریم هیچ اختلافی پیش نخواهد آمد . اختلافات از راه       قانون شکنی ها پیش می آید . اگر قانون حکومت کند در یک کشوری ، چنانچه از صدر عالم تا کنون تمام انبیا برای برقرار کردن قانون آمده اند و اسلام برای برقراری قانون آمده است و پیغمبر اسلام و ائمه اسلام و خلفای اسلام تمام برای قانون خاضع بوده اند و تسلیم قانون بوده اند ، ما هم باید تبعیت از پیغمبر اسلام بکنیم و از ائمه خدا بکنیم و به قانون هم عمل کنیم و هم خاضع باشیم در مقابل قانون .»21  

 

                                                    *  *  *

همه مردم در حکومت اسلامی در برابر قانون یکسانند . تفاوت در مدارج علمی ، اخلاقی ، سیاسی    و . . . سبب فرا شدن از قانون و یا تفاوت مردم در برابر قانون نیست . وقتی چیزی برای جامعه سودمند  باشد ، هر کس ـ عامی ، متخصص ، روحانی ، متقی ، جاهل ، زن ، مرد و . . .  ـ از آن تخلف ورزد به جامعه زیان می رساند ، بنابراین اجرا حکم قانونی بر متخلف پسندیده و حکیمانه است . حقوق متقابل افراد با       بالا رفتن مراتب علمی و اخلاقی و دیگر خصائل پسندیده ، به رابطه ای یک طرفه مبدل نمی شود . مثلاً مسئولین و حاکمان جامعه به صرف داشتن مقام و منصب از «حق برتر» برخوردار نیستند . امام خمینی (ره) در این خصوص می فرماید :

                          «حکومت اسلام حکومت قانون است . اگر شخص اول مملکت ما در حکومت اسلامی یک خلاف بکند ، اسلام او را عزلش کرده است ، یک ظلم بکند ، یک سیلی به یک کسی بزند ، ظلم است ، اسلام او را عزلش کرده ، او دیگر قابلیت از برای حکومت      ندارد . . . یعنی حاکم ، یعنی شخص اول مملکت اگر یک کسی یک چیزی داشته باشد ، شکایتی داشته باشد از او ، پیش قاضی می رود و او را حاضرش می کند و او هم حاضر می شود ، وظیفه است . حضرت امیر این کار را کرد ، ما هم یک همچنین حکومتی        می خواهیم ، حکومت قانون ، قانون یعنی آن قانون ، آن هم قانون مترقی اسلام .»22 

 یکی از عوامل فساد جوامع و سقوط دولت ها این است که متخلفین از میان عامه به سرعت کیفر داده می شوند اما صاحبان قدرت و مقام با پنهان شدن در پس پرده های قدرت و با بهره گیری از حربة تبلیغات و زبان بازی و توجیهات مضحک و مصلحت های مملکت بر باد ده و توان نفوذ در مراکز        تصمیم گیری ، از کیفر قانونی رهایی می یابند . در چنین جوامعی مردم با آموختن اینکه در سایه قدرت و زور و توان تبلیغ می توان خلاف کرد و کیفر نشد ، هم نسبت به حکمرانان بدبین می شوند و هم بعضی را مشاهده می کنند که در جستجوی راه های نزدیکی به صاحبان قدرت بر می آیند تا به هنگام نیاز با سپر قرار دادن آنان از مجازات های احتمالی رهایی یابند . این هم مستلزم دروغگوئی ، ریاکاری ، چاپلوسی ، نفاق ، ترور شخصیت دیگران و سایر زشتی های اخلاقی است . به این طریق ، متخلفین صاحب قدرت و نفوذ با گریز از مجازات قانونی ، باب اخلاق ناپسند و نکوهیده راو به روی مردم می گشایند .

            تسلیم ناپذیری حاکمان و صاحب منصبان در برابر قانون ، نشانة بارزی از حکومتی غیر عادلانه   است . حکومت اسلامی که روح عدالت خواهی در آن ساری و جاری است ، با بی عدالتی و نابرابری خوگر نیست و مسئولین و سران چنین حکومتی بیش از دیگران در برابر قوانین خاضع و فروتن اند . معمار جمهوری اسلامی می فرماید :

                      «ما که می گوئیم حکومت اسلام . . . یک حکومت باشد که مال مردم نخورد ، یک حکومت باشد که برای قانون متواضع باشد یعنی سر پیش قانون فرود بیاورد ، قانون هر چه گفت قبول بکند ، نه اینکه قانون برای مردم عادی باشد ، قدرتمند ها از قانون مستثنی باشند .»23  

آن حضرت در تشریح عدالت خواهی اسلام و حاکمیت قانون فرمودند :

                       «ما عدالت اسلامی راو می خواهیم در این مملکت برقرار  کنیم . اسلامی که راضی نمی شود حتی به یک زن یهودی که در پناه اسلام است تعدی بشود . اسلامی که حضرت امیر سلام الله علیه          می فرماید برای ما اگر چنانچه بمیریم ، ملامتی نیست که لشگر مخالف آمده است و با فلان زن یهودیه ای که ملحد بوده است خلخال راو از پایش در آورده است . یک همچو اسلامی که عدالت باشد در آن ، اسلامی که در آن هیچ ظلم نباشد ، اسلامی که آن شخص اولش با آن فرد آخر همه علی السواء در مقابل قانون باشند . در اسلام آن چیزی که حکومت می کند یک چیز است و آن قانون الهی . پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) هم به همان عمل  می کرده است ، خلفای او هم به همان عمل می کردند ، حالا هم ما موظفیم که به همان عمل کنیم . قانون حکومت می کند ، شخص هیچ حکومتی ندارد . آن شخص ولو رسول خدا باشد ، ولو خلیفه رسول خدا باشد ، شخص مطرح نیست در اسلام . در اسلام قانون است ، همه تابع قانونند و قانون هم قانون خداست ، قانونی است که از روی عدالت الهی پیدا شده است ، قانونی است که قرآن است ، قرآن کریم است و سنت رسول اکرم است . همه تابع او هستیم و همه باید روی آن میزان عمل بکنیم . فرقی مابین اشخاص نیست در قانون اسلام ، فرقی مابین گروه ها نیست .»24 

*  *  *

آیا قانون خوب برای سعادت جامعه کافی است ؟ هرگز . اگر قانون ، مجریانی با کفایت نیابد ، در لابلای قدرت طلبی های روز افزون ، عقیم و ناکارآمد می شود . مجریان نالایق ، قانون راو به نفع خویش تفسیر کرده بخش هایی که سود شخصی ندارند ، به فراموشی می سپارند . اجرا قانون راو بر وابستگان به بهانه های واهی  نمی پذیرند اما در اجرای قانون بر دیگران سخت کوشی می کنند . کارشکنی های خود و اصحاب راو در زرورق رنگین و چشم نواز «مصلحت خواهی» می پوشانند و خطاکاری های سایرین راو با شعار «اجراء قانون» برملا     می کنند . اینان با خود سهل گیرند و با دیگران سخت گیر . بر خویشان با «مصلحت» حکم می کنند و بر دیگران با «قانون» .

قانون خوب ، مجری خوب می خواهد و گرنه چه فرقی میان قانون خوب اجراء ناشده و بی قانونی ؟ تا عملاً حضور قانون در حیات اجتماعی حس نشود و سایة آن بر تک تک مسئولین و مردم گسترانده نگردد ، جامعه قانونمند نخواهد بود و بی مجریان خوب ، این کار به انجام نخواهد رسید . حضرت امام (ره) در اهمیت نقش مجریان خوب می فرماید :

                          «کارهائی را مجلس باید بکند ، محول به اوست . کارهائی را شورای نگهبان باید بکند ، محول به اوست . بعد از اینکه آن  مرحله ها گذشت و افتاد به دست قوه اجرائی ، قوه اجرائی مهم است . ممکن است قانون بسیار خوب باشد وارد بشود در دست مجری ها و بد اجرا بشود . شاید غالبا اینطور باشد که قوانین را حالا در ایران که الان همه قوانینش قوانین اسلامی است سابق هم ممکن بود قانون را در وضع قانونیش خوب درست کنند لکن وقتی به دست یک عده خائن می دادند او روی افکار خودش عمل می کرد ، وقتی هم یک رشوه ای به بالاترها      می دادند ، دیگر صحبتی نبود .»25 

 

علی رغم بیانات صریح حضرت امام (ره) در ضرورت اجراء قانون اساسی ، برخی اصول به شکلی ناقص اجرا می شوند و برخی را در «طاقچه» نهاده اند و یا به دست فراموشی سپرده اند . اجراء قانون اساسی ، همت بلند و رأی استوار کارگزاران دولت و نمایندگان مجلس را طلب می کند . طی طریقی دیگر ، دور شدن از متن جامعة اسلامی و انقلابی است و کدام مسئول این را روا می دارد ؟

 

پاورقی ها :

1- صحیفه نور ـ جلد 8 ـ صفحه 109

2- همان : 8/137

3- همان : 10/242

4- همان : 12/118

5- همان : 14/244

6- همان : 14/244

7- همان : 14/244

8- همان : 14/145

9- همان : 14/268

10ـ همان : 14/244

11- همان : 14/246-245

12- همان : 12/265-264

13- همان : 12/265

14- همان : 14/244

15- همان : 14/244

16- همان : 14/245

17- همان : 16/268-267

18- همان : 14/269/268

19- همان : 14/269

20- همان : 14/270-269

21- همان : 14/268

22- همان : 3/69

23- همان : 3/11

24- همان : 9/42

           25- همان : 18/282