فروید


                                        بهروز فرهادیان
 - 
                                     bfarhadian37@gmail.com - 1369


فروید

 

یهودی بود و در نتیجه عدم پذیرشش از سوی جامعه و فشارها و ناراحتی هایی که از تمدن آن دوره بر وی وارد شد از جمله عواملی بودند که در شکل گیری افکارش تأثیر عمیقی داشتند .

انجمن سلطنتی بریتانیا در سال 1936 فروید را به عضویت خود در آورد . در آغاز جنگ جهانی دوم بسال 1938 با هجوم آلمان و اتریش موقعیت یهودی ها و از جمله فروید بدتر شد . با هجوم نازی ها به خانه فروید ،  اموالش غارت شد و کتابها و نوشته هایش به آتش کشیده شد . بناچار با تلاش عده ای از پیروان و اطرافیانش به اتفاق چند تن از نزدیکان خود رهسپار لندن شد .

بیماری قلبی که چندین سال گریبانگیرش شده بود شدیدتر شد تا اینکه در23 سپتامر1939 در سن 83 سالگی او را از پای در آورد . اطرافیانش همانگونه که فروید به آنها گفته بود جسدش را در باغهای سبز لندن سوزانده مبدل به خاکسترکردند .

وی کتابها ، مقالات و رساله های زیادی نوشت . از معروفترین آنها میتوان نوشته های زیر را نام برد :

1- تعبیر رؤیا                               1900

2- پیکوپاتولوی زندگی روزانه            1904

3- سه تئوری درباره میل جنسی         1905

4- توتم و تابو                              1913

5- روانشناسی توده و تحلیل من          1921

6- "من" و "او"                            1923

7-آینده یک پندار                          1927

8- موسی و یکتاپرستی                     1937

 

*   *   *

 

شایدکتاب "موسی و یکتاپرستی" که فروید در اواخر عمر انتشار داد حکایتی باشد از ضمیر ناخودآگاه او و نفرتی که نسبت به یهود در دل پرورانده بود . وی درکتاب سراسر فرضیات و احتمالات مرسیات موسی را نه یهودی بلکه فردی مصری میداند که در زمان امپراطوری ایخاتون (امن هتپ چهارم)(1375 تا 1358 قبل از میلاد) از نزدیکان امپراطور بشمار می آمد .

فروید ، موسی را متعلق به یک خانواده اشرافی و ثروتمند و احیاناً جزء خانواده های سلطنتی دانسته که میل بسیار به فرمانروائی و حکومت داشت . ایخاتون دین یکتاپرستی را بشریت در جامعه با شکلی نوین تبلیغ می کرد و در این راه از زور و قدرت و فشار بر مردم نیز استفاده  می کرد . روش و دین ایخاتون مورد قبول مردم قرار گرفت و تنفرشدیدآنان را بدنبال داشت . پس از مرگ ایخاتون ، موسی که از نزدیکان و هواداران ایخاتون و یکی از معتقدین به دین او بود  از طرف مصریان طرد شد .

احتمالاً موسی از زمانی که فروانروای یک ایالت مرزی بوده با قبایل یهودی ساکن در  ایالت تماس بر قرارکرده بود . موسی که با مرگ ایخاتون آرزوهای خود را بر باد رفته می دید قبایل یهودی را بگرد خود جمع کرده و بین سالهای 1358تا1350قبل از میلاد (یعنی پس از مرگ ایخاتون) به طرف سرزمینش کنعان هجرت کرده تا در آنجا آرزوهای خود را جامع عمل بپوشاند . موسی حتی سرسخت تر از ایخاتون به تحمیل دین یکتاپرستی که از ایخاتون گرفته بود همت  گمارد . اما پس از چندی یهودیان علیه موسی شورش کرده و او را بقتل رساندند .

بر اساس فرضیات فوق در کتاب “موسی و یکتاپرستی” ص107 چنین نتیجه می گیرد : «فکرمذهبی که موسی را قهرمان ساخت از خود او نبود . . . بلکه او این فکر را از فرمانروای خود ایخاتون گرفته بودکه این شخصی که اهمیتش بعنوان بنیانگزار مذهب کاملا نشان داده شده از القائاتی که بوسیلة مادرش یا از راه های دیگر ازآسیای نزدیک یا دور شده بود متابعت کرد و به تعبیراریش فروم". . . فرویدکاری کرد نه علیه موسی بلکه علیه یهودیان : او تنها آنها را از قهرمانشان محروم کرد بلکه ادعای اصالت فکر یکتاپرستی (یک خدای) را از آنها باز ستاند»

(رسالت زیگوند فروید_ص 101)

   

فروید در برخورد با بیماران روانی و سعی در برگرداندن سلامتی آنان متوجه شد یک سری از امیال درونی بیمار در جهان خارج بروز نکرده اند و در اثر عدم ارضاء آنان تعادل روانی فرد از بین رفته است . فروید به این باور رسید که روان انسان میدان برخورد دو غریزۀ متفاوت است . هرکدام از این غرایز یک جهت و یک سو در پیش گرفته اند . یک دسته کارشان سازندگی و زندگی بخشی است و دستۀ دیگر در مسیر تخریب و ویرانی و مرگ حرکت می کنند . نتیجۀ این درگیری منجر به شکل گیری شخصیت انسان می شود . فروید غریزه ای که در تلاش برای سازندگی وحیات بخشی و شور و حرارت است یعنی غریزۀ زندگی را "اروس" و غریزۀ مرگ را "تاناتوس" نام نهاد . "اروس" برای تسلط یافتن بر"تاناتوس" از همۀ نیروها استفاده می کند . مهمترین و قوی ترین نیروئی که در صحنة نبرد غریزۀ زندگی (اروس) را حمایت می کند نیروی شهوائی و جنسی (لی بیدو) است . "لی بیدو" می کوشد آنچنان حوزة فعالیت غریزۀ مرگ را محدود کند تا زمینه تسلط "اروس" فراهم آید .

جوشش و کوشش و قدرت و تحرک لی بیدو سبب می گردد انسان پیوسته دست به ارضاء تمایلات و امیال خود بزند . آغاز تولد کودک آغاز این نبرد و تلاش برای برآورده ساختن امیال خاص است . فروید می گوید :

«. . . غرایز جنسی با کودک متولد می شوند و از زمانی که کودک زاده می شود غرایز جنسی نیز با او همراه می باشد. . . »

سیر و حرکت طبیعی "لی بیدو" شامل دو دوره می باشد که عبارتند از : مرحلۀ خود دوستی و مرحلۀ دگر دوستی . در دورۀ "خوددوستی" کودک به علت عدم درک دیگران تنها متوجه خود بوده و از طریق تماس و لمس نقاط مختلف بدن خود سعی در نمودار ساختن "لی بیدو" دارد . "لی بیدو" در این دوره به ترتیب از سه نقطه مشخص دهان ، مخرج و محل طبیعی ارضاء امیال خاص عبور می کند .

در دورۀ "دگردوستی" کودک متوجه وجود دیگران می شود و صحنۀ امیال را از خود به دیگران سوق می دهد . طبیعتاً در این دوره ، اولین فرد مورد توجۀ کودک ، نزدیک ترین فرد به  او یعنی مادر است . اما نباید نادیده گرفت که آن معنا و هدف خاصی که ما از تمایلات جنسی در نظر داریم نزد کودک دیده نمی شود زیرا او اصولاً نسبت به این امور آگاهی ندارد . در این دوره ، کودک با مورد توجه قرار دادن مادر ، از طریقی مثل مکیدن پستان ، میل خود را به مرحلۀ عمل در می آورد . تمام عشق و علاقۀکودک به مادر ، گریه ها ، زاری ها و خواستن ها همه و همه معلول این علت خاص است و گرنه پیوند انسانی و عاطفی در این میان نقشی ندارد . کودک با قرار گرفتن در آغوش مادر و یافتن محیط مورد نظر ، آرام می گیرد .

فروید در این باره می گوید : «بدون هیچ تردید پس از هر عمل روانکاوی ثابت می شود که در ورای علاقه فرزند به والدین یک میل جنسی نیز وجود دارد . البته این حقیقتی است که کودک در این میل جنسی هیچگاه در اندیشه نزدیکی به والد مورد علاقه خود نیست ، اما کودک با معیارهایی که برای لذت بردن از آنها دارد والد مورد علاقه خود را جایگزین آن معیارها می سازد .»

"لی بیدو" گاهی در اثر عواملی از حرکت طبیعی خود باز میماند و قادر به ادامه سیر خود نخواهد بود . عوامل باز دارندۀ "لی بیدو" به دو عامل داخلی و خارجی تقسیم میشود . چنین موقعی "لی بیدو" ، "باز داشت" یا "تثبیت" میشود یا اینکه "پس راند"  و "واپسزده" میشود و یا چون با شکل خاص ، توان میدان یافتن را پیدا نمیکند ، "تصعید" میگردد .

در سه حالت " ذکر شده ، انسان تعادل روانی را از دست میدهد . انسانی از لحاظ روانی متعادل و متعارف است که در درون او "لی بیدو" سیر طبیعی خود را بدون هیچ مانعی طی بکند . لیکن عوامل داخلی و خارجی گوناگون و متنوعی که بر سر راه امیال شهوی و "لی بیدو" قرار میگیرند ، پیرایش انسان متعادل را بسیار مشکل می کنند . به این دلیل اقلیت بسیار کمی از انسانها از لحاظ روانی متعادل هستند .

ساختمان روانی انسان بر سه نیرو استوار است : "من" ، "او" ، "من بر تو" . "من" بیانگر شخصیت اجتماعی فرد است که در مهرورۀ قوانین اجتماعی و آداب ورسوم و فرهنگ محیط عمل کرده و از عمل نمودن خارج این محدوده خودداری میکند و بعبارت دیگر ، "من" ، ضمیرخود آگاه انسان است .

"او" که در مقابل "من" قرار میگیرد ، "ضمیر ناخودآگاه" انسان است . بر خلاف "من" ، سعی در نفی قوانین وآداب و رسوم داشته و ریشه در خواسته هاو امیال غریزی انسان دارد . "او" با پشتوانۀ غریزه ، نیروی قوی و زورمندی را بوجود میآورد بگونه ای که"من" ، تحمل مقاومت در برابر "او" را پیدا نمی کند . در اینجا نیروی سومی به پشتیبانی "من" برخواسته و در مقابل "او"  قرارمی گیرد .

"من برتر" ، از آغاز کودکی شروع به شکل گیری می کند و بیانگر شخصیت اجتماعی بوده که در واقع همان قوا نین و مقررات خانواده و جامعه است . "من برتو" همواره اعمال "من" را زیر نظر دارد تا احیانا" «او»نتواند سلطۀ خود را بر قرار نماید .

امیال غریزی ، بعلت وجود قوانین و آداب و رسوم خاص خانواده و جامعه بتمامی امکان ارضاء شدن را ندارد و بسیاری از آنها توسط "من" و به یاری "من برتر" ، پس رانده میشوند و در ضمیر ناخوداگاه جای می گیرند . فروید در این باره چنین میگوید :

« اجازه دهید که فرض کنیم در این اتاق سخنرانی که همه مجتمعین آن افرادی مؤدب و جویای دانش میباشند و ناتوان از بیان این لطف و همایتشان هستم ، معهذا شخصی وجود داشته باشد که از نظر روانی بیمارگونه بوده و دارای رفتاری ناراحت است و در این سالن با خنده های مکرر و صحبت کردن های بی مورد و با پا کشیدن بر روی زمین توجه مرا از مطالب اصلی و مهمی که به من واگذار شده منحرف ساخته و مانع از ادامه سخن رانی گردد .

من بناچار اعلام میدارم که از ادامه سخن رانی معذور میباشم و آنگاه سه یا چهار تن از مردانی که در این سالن حضور دارند و همگی آنها افرادی قوی هسند با اندک کشمکشی این فرد را از اتاق بیرون می اندازند .

بنابر این ، فرد بیرون رانده شده مردی است که دچار ممنوعیت شده و اجازۀ ورود به اتاق یا سالن کنفرانس را ندارد و من به سخن رانی خود ادامه می دهم . اما به منظور آن که مزاحمت تکرار نگردد و فردی را که اخراج کرده اند دوباره به قصردخول نکند آقایان محترمی که شخص مزاحم را بیرون انداخته صندلی های خود را در پشت در قرار داده و مانع از دخول مجدد وی می گردند یعنی در پس ممنوعیت یک مقاومت نیز قرار داده اند . حال اگر مثال ساده را به عوامل روانی که ذکر آن گذشت تبدیل کنید تصویر کاملی از عمل منوعیت یا واپس زدگی خواهید  داشت .»

امیال واپس زده شده ، دو راه در پیش دارند :

الف : از آنجا که دیگر نمیتوانند با آن چهرۀ خاص وارد حوزۀ خودآگاه شوند ، خود را دگرگون کرده و درچهره ای دیگر و با ماسکی دیگر وارد ضمیر خودآگاه میشوند . این دگرگونی و برترشدن یا "تصعید" بصورتهای هنر ، ادبیات ، ورزش ، بازی ، شوخی و ... تجلی پیدا می کنند .   ناگفته پیداست ، فعالیت های انسان در اشکال هنر ، ادبیات ، نوعدوستی ، گذشت و ایثار ، برادری و ... همه و همه چیزی جز امیال جنسی نیستند که با ماسکهای جدید و چهره ای تازه به میدان پا نهاده اند . بنابراین سراسر فعالیت های انسان چیزی جز ارضاء امیال جنسی در اشکال متفاوت نیست .

هنرمند ، از طریق ارائه آثار هنری سعی در ارضاء تمایلات وازده خود دارد و نیروی حاصل از کام های وازده را از این طریق به مصرف می رساند . کارهای بزرگ هنری چیزی جز محصول ارضاء تمایلات جنسی نیستند .

«بازی» نیز راه دیگری برای ارضاء تمایلات بشمار می رود . میل به تقلب و دزدی و دروغ گوئی که در عالم خارج زمینه کاملی برای بروز پیدا نمی کنند ، در وقت بازی کردن خود را در قالبی منفی بروز می دهند . بهنگام «شوخی» نیز ما امیال و خواسته های درونی خود را که در حالت جدی اجازه بروز نیافته اند ، بیان می کنیم .

«خواب»  هم زمینه و فرصت مناسبی را برای ترکتازی امیال واپس زده فراهم می کند . از آنجا که نیروی مقاوم به هنگام خواب بسیار تحلیل می رود ، امیال مذکور ، با پرده نازکی که بر روی خود می کشند یا بگونه ای با هم جمع می شوند ، به میدان داری می پردازند . امیال واپس زده به وسیله عمل «سمبولیزاسیون» در عالم خواب به مصرف نیروهای خود می پردازند . با شناخت«سمبولها» و تفسیرصحیح آنان ،  می توان ازطریق «رؤیا» به خواسته و میل درونی فرد پی برد . فروید و پیروانش هر کدام از «سمبولها» را بیانگر یک خواست و یک معنای مشخص دانسته و با این روش سعی نموده اند تا از طریق تفسیر رؤیا و خواب بیماران به امیال سرکوفته بیمار پی برده و به مداوای بیمار بپردازند .

ب : امیال وا پس زده شده از طریق «تصعید» ، ارضاء نمی شوند و در ضمیر ناخودآگاه باقی می مانند . در اینحال نیروی حاصل از تراکم و انباشته شدن امیال ، سبب فشار زیاد بر روان انسان شده و او را مبتلا به انواع اختلالات روانی و در مرحله شدیدتر مبتلا به بیماری های روانی و روحی می گرداند . «هیستری» و «فوبی» از جمله اختلالات روانی و «مالیخولیا» ، «پارا نویا» و «شیزوفرنی» از دسته بیمارهای روانی هستند که از این راه بروز کرده اند .

مذهب زائیده همان امیال جنسی واپس زده هستند که در شکل اختلالات روانی بروز می کنند . فروید چنین می نویسد : «...مذهب اختلال روانی بشریت است و نشان می دهد که قدرت موحش آن ، همانند عارضه اختلال روانی بیماران است ...» .

اگر جوامع گذشته را مورد بررسی قراردهیم ، پی خواهیم برد که قوانین وآداب ورسوم با بازگشت به جوامع دور تر ، کمتر می شوند تا جائی که در جوامع ابتدایی قوانین و آداب و رسوم بسیار اندک بچشم می خورد . انسان های اولیه به علت عدم قوانین مختلف و آداب و رسوم گوناگون ، براحتی امیال غریزی خود را ارضاء می کردند و نتیجتا" امیال واپس زده نمی شوند و  اختلالات و بیماری های روانی بوجود نمیآمد .

امروزه انسان در پرورشگاه ها و کودک سراها ، خانواده ، محل کار ، مدرسه ، بازار ، سینما ، ورزشگاه و ... محبوس قوانین و آداب و رسوم متنوع و دست و پا گیر بسیار زیادی گردیده که این امر باعث شده به همین میزان امیال بیشتری واپس زده شود و اختلالات و بیماری های روانی بسیاری بوجود آید . لذا نابسامانی های روانی در انسان های ابتدایی بسیار کمتر از انسان های جوامع فعلی بوده است .

برای درک بهتر از چگونگی پیدایش مذهب که بعقیده فروید ، اختلال روانی بشمار می رود ، باید به دوران کودکی - دوران پیدایش تمام نابسامانی های روانی - مراجعه کرد . اشاره شد بر این که کودک (پسردر آغاز ، نیروی جنسی خود را متوجه مادر میسازد . پسر در تلاش برای ارضاء امیال خود به سوی مادر متوجه می گردد . مادر در اغلب موارد اجازه بروز امیال را به او نمی دهد . پدر نیز مانعی استوار بشمار میآید . او مرتبا" مادر را از وی دور می کند . پسر کینه و نفرت پدر را در دل می پروراند ولی از سوی دیگر ، قدرت و مقام پدر ، مورد توجه او قرار می گیرد زیرا به علت ناتوانی و ضعف ، احتیاج به نیروی قوی و قدرتمندی دارد که پشتوانه اش باشد و در مشکلات او را یاری دهد .

احساسات دوگانه و متضادی که در پسر بوجود می آید ، باعث پیدایش «عقده ادیپ» می گردد . در دختر نیز همین عقده پیدا میشود ؛ منتهی ، دختر متوجه پسر پدر میگردد و مادر را به عنوان سدی در مسیر میبیند و لذا کینه مادر را به دل گرفته ، به پدر عشق می ورزد . احساسات دوگانه نیز در دختر عقده ای همانند«عقده ادیپ»بوجود می آورند که در دختر به «عقده الکترا» نامیده شده است . پیروزی نیروی کینه و نفرت بر نیروی عشق و محبت باعث می گردد تا فرد  دست به کشتن پدر یا مادر خود بزند .

فروید بر خلاف دیگران ، معتقد است میل به نزدیکی با محارم ، از اصلی ترین امیال غریزی انسان است : «...تجارب مذکور ، عدم امکان وجود یک نفرت فطری را نسبت بزنای با محارم ثابت میکند . تجارب مذکور برعکس نشان میدهد که نخستین میل جنسی انسان بالغ ،  همیشه در جهت زنای با محارم است و این امیال سرکوب شده ، در اختلالات روانی که بعدا" بروز میکند ، بعنوان علل اصلی ، نقشی بس مهم دارند . بنابراین ، دریافتی که وجود یک نفرت غریزی را  

فروید با بینشی خاص معتقد است در گذشته ای بسیار دور ، پدر بواسطه نفوذ و قدرت خود ، زنان و دختران قبیله ای را ازآن خود میدانست و اجازه هیچ گونه تصرفی به پسران نمی داد. هرگاه یکی از پسران میخواست به زنی از زنان قبیله ای دست بیندازد ، پدر با کشتن یا خارج کردن او از قبیله ، مانع وی میشد .  پسران پس ازمدتی با هم متحد شده ، اراده کردند تا پدر را به قتل برسانند و خود بر زنان قبیله سلطه یابند . گر چه بدلیل اینکه پدر مانعی در مقابل خواست آنان محسوب می شد و کینه و نفرت او را بدل داشتند . اما قدرت و مقام پدر ، عشق و محبت را در آنان زنده می کرد . این دوگانگی  احساسات (عقده ادیپ) ، دیری نپائید که با پیروزی نیروی کین و نفرت در زمانی کوتاه ، به پایان رسید . پسران ، پدر را کشته و او را خوردند تا از طریق خوردن گوشت و خون او ، نیرو و قدرتش را تصاحب کنند .

پسران  ، بعد از کشتن پدر ، دو راه در پیش داشتند ، یا اینکه آنقدر با هم بجنگند و مبارزه کنند تا یکی از آنها بر زنان سلطه کامل یابد . در اینصورت بیم آن می رفت که مردان از بین بروند و اجتماع به نابودی کشیده شود یا در کنار هم زندگی کنند و بر این خواست ، چیره شوند  که این امر قوانین و مقرراتی را طلب می کرد تا در آینده نیز از بروز عمل مشابه جلوگیری شود . زیرا سلطه بر زنان ، بسته به وجود همان قوانین و مواردی بود که پدر رعایت می کرد و  سبب محرو میت پسران می گردید لذا پسران بعد از کشتن پدر ، دچار پشیمانی و ندامت شدند ، چون از کشتن پدر خود هیچ سودی عایدشان نشد .

«به این دلیل  اگر برادران می خواستند که با هم زندگی کنند ، جز یک راه در پیش نداشتند و آن- شاید بعد از پشت سر گذاشتن اختلافات شدید - برقرار کردن منع زنای با محارم بوده است که از این طریق همگی از تصاحب زنانی که چشم طمع بر آنان داشته اند ، صرف نظر

کرده اند ، در حالی که اساسا" بخاطر این تصاحب ، آنها پدر را به قتل رسانده بودند ، باین ترتیب

برادران ، نظام و سازمانی را که به آنها نیرو بخشیده بود ، از نابودی نجات دادند ...»

اساس اجتماع جدید که از احساس گناه در پسران قبیله شکل گرفته بود ، بر دو قانون استوار بود : الف- منع زنای با محارم ، ب- حفظ حرمت و قداست بخشیدن به «توتم» بعنوان جانشین پدر . پسران ، با قرار دادن «توتم» بجای پدر ، آن رفتار مهر آمیز و محبت آلودی که می بایست در حق پدر روا میداشتند ،نسبت به «توتم» اظهار می کردند و از این طریق به نفی عمل گذشته خود می پرداختند . از طرف دیگر «توتم» نیز نقش پدر را بجای می آورد . یعنی پشتوانه پسران بوده واز آنها حمایت و پشتیبانی می کرد.

«توتم چیست ؟ به طور کلی ، توتم یک حیوان مأکول و بی آزار ، یا جانوری خطرناک و مخوف است که با مجموع افراد گروه ، رابطه مخصوص دارد و بندرت نیز یک رستنی یا یکی از نیروهای طبیعت (باران ، آب) توتم قرار می گیرد . «توتم» در درجه اول ، نیای گروه است و در درجه ثانوی ، یک روح نگهبان و نیکوکار است که بوسیله «ندای غیبی» پیام میفرستد و در حالی که برای دیگران خطر ناک است ، فرزندان خود را باز می شناسد و به آنها گزندی نمی رساند . کسانی که دارای توتم مشترکند ، ملزم بر رعایت تکلیف مقدسی هستند که سرپیچی ازآن ، بخودی خود کیفری را موجب می شود ، آنها باید از کشتن (یا صدمه رساندن ) به خویش و از خوردن گوشت آن ، یا هر نوع استفاده دیگر ، خوداری کنند .»

با گذشت زمان ، مقام پدر بالاتر رفته و کم کم به شکل خالق جهان و «خدا» در آمده است . بنابراین ، در طی ادوار طولانی گذشته ، «توتم» بجای «پدر» و «خدا» بجای «توتم» نشسته است .

گرچه هیچ کس به تنهایی حق کشتن یا اذیت و آزار حیوان توتمی را نداشت ولی بعدها در طی جشن مفصلی ، همگی خود را در قتل پدر شریک می دانستند ، حیوان توتم را کشته و از گوشت آن می خورند- بهمان گونه که با پدر رفتار کرده بودند- خود جشن توتمی بیانگر روح دشمنی و عداوت پسران نسبت به پدر بوده و در طی جشن ، دوباره ظهور می کرده است.

در دوره های بعد ، قربانی های انسانی ، جای قربانی های حیوانی را گرفته اند . انسانی که برگزیده می شد نقش خدا را ایفا می کرد و پس از آن ، طی مراسمی به قتل می رسید و افراد به خوردن گوشت و خون او می پرداختند .

شیوه دیگری که در تاریخ مشاهده شده و باعث تسکین و آرامش روحی پسران گردید عبارت است از روشی که اولین بار توسط مسیح به کار برده شد . فروید معتقد است مسیح با قبول همه گناه برادران در قتل پدر ، خود را فدای آنان کرد تا گناهانشان بخشوده شود .

«در اسطوره مسیحی ،گناه نخستین به طور قطع و یقین از تجاوزی نسبت به خدا پدر ناشی می شود ، بنابراین از آنجا که مسیح با فدا کردن خویش ، انسان ها را از یوغ گناه نخستین نجات بخشیده است ، ما حق داریم نتیجه بگیریم که گناه مورد بحث ، عبارت از قتل بوده است ...

به این ترتیب است که در آئین مسیحی ، بشریت صادقانه به گناه خود و ارتکاب جنایت نخستین اعتراف می کند ، زیرا موثرترین کفاره را تنها فدا ساختن یکی از پسران می شناسد . صلح با پدر ، صلحی بسیار استوار است زیرا همزمان با این «فدا کردن» از زن نیز که سبب اصلی عصیان علیه پدر بوده است اعلام چشم پوشی می شود .»

برگزاری جشنی که در طی آن مسیحیان ، نان و شراب مقدس را می خوردند و می آشامیدند ، جیزی جز همان ضیافت توتمی در شکل گیری نیست .

دو منع تابوئی که با آغاز مرحله توتمیسم به وجود آمد و به آنها اشاره شد ، اساس و مبنای مذهب را تشکیل میدهند . خود این دو منع تابوئی ، ریشه در «عقده ادیپ» دارند . لذا مذهب ، چیزی جز یک مرض روانی و نتیجه تراکم و انباشته شدن امیال واپس زده نیست .

حال اگر به درون دوران کودکی فرد نظر بیندازیم ، می بینیم کودک به علت ضعف و ناتوانی در برابر مشکلات و مسائل پیچیده ای که خود به تنهایی قادر به حل و رفع آنان نیست ، نیازمندی فردی برتر و قدرتمند تر است .کودک ، فرد برتر را پدر می یابد و با اتکا به او سعی در رفع مشکلات می نماید . پس از دوران بلوغ و رها شدن از زیر سلطه پدر ، فرد در برخورد با مشکلات و خطرات طبیعی باز هم در می یابد نیازمند نیروی قدرتمند است تا متکی به او باشد و اطمینان خاطر پیدا کند .

«...آنگاه است که فرد دست به آفرینش خدا یا خدایانی میزند . خدایانی می آفریند و به عوامل طبیعی که خدایان می پندارشان خصوصیات و صفات پدر را هم چون جامه ای میپوشاند...»

کودک بر اساس اصل «دوگانگی عواطف» در خانواده ، پدر را می یابد و در اجتماع «خدا» را بجای پدر می نشاند . بر این مبنا  اندیشه «خدا» و «خداگرایی» هم ریشه در «عقده ادیپ» دارد و بیانگر اختلال روانی در انسان است . انسان ، پس از عبور از دوره چند خدایی و پرستش خدایان ، روی به یک خدای واحد آورد . اما چه عاملی سبب شده که انسان ها به خدای واحد روی آورده اند ؟ سؤالی است که خود فروید اقرار میکند که جواب قطعی و قانع کننده ای به دست نیاورده است .

مذهب و خدا با این مبنا ، چه نقشی در زندگی انسان داشته اند و آیا در آینده باقی خواهند ماند؟ فروید معتقد است ، تنها نقش اندک مثبت مذهب ، در واپس زدن امیال سرکش بود . تمایلات ضد اجتماعی بوسیله مذهب برگشت داده می شود و اجازه ورود به ضمیر خودآگاه را نمی یابد . ولی اعتراضات و مخالفت های مردم در جوامع گذشته و حال و سوء استفاده هایی که قدرتمندان و زورمداران از آن به عمل آورده اند و عدم گسترش مذهب در بین تمام مردم ، دلیل ضعف و ناتوانی در ارائه راهی صحیح و سعادت آمیز برای بشر است . مذهب ، چون اختلال روانی محسوب می شد پس از رفع این اختلال ، از بین رفته و بشر از شر آن رهایی خواهد یافت .

فروید سه سیستم ادراکی برای بشر در طول تاریخ قائل است :

1-    سیستم ادراکی «جان پنداری» یا «آنی میسم»

2-    سیستم ادراکی مذهبی

3-    سیستم ادراکی علمی

در سیستم ادراکی «آنی میسم» بشر برای همه پدیده ها قائل به روح میشد برای خودش قدرت مطلقی قائل می شد که می توانست به وسیله سحر و جادو  بر ارواح سلطه یابد و آنها را زیر نفوذ در آورد .

در سیستم ادراکی مذهبی ، به واسطه رشد فزونتر ، بشر مانند گذشته قدرت مطلق را از آن خود نمی داند بلکه خدایان را برتر از خود پنداشته در عین حال به طور کامل قدرت را از دست نمی داد . او می توانست با قربانی کردن و انجام مراسم گوناگون مذهبی و نذورات توجه خدایان را جلب کرده و آنها را حامی خود قرار دهد .

سیستم ادراکی علمی ، انسان قدرت مختصری را که در سیستم قبلی داشت ، از دست می دهد . او به ناتوانی خود پی برده و از طریق استدلال و تجربه و بررسی های علمی ، به دنبال واقعیت های ناشناخته می رود . ما اکنون در دوره ای به سر می بریم که بشر درک علمی را آغاز کرده به بررسی می پردازد . بشر مثل گذشته خود را صاحب قدرت نمی داند او می خواهد به راز پدیده ها و ماهیتشان دست یابد اما چون علم به مرحله اوج تکامل خود نرسیده ، هنوز هم به علت دست نیافتن به رموز و اسرار هستی از طریق علم تجربی ، بشر به اوهامات و خرافات مذهب پناه می برد تا تفسیری برای پدیده مورد نظر بیابد .

ساخت وسایل مورد نظر و پیچیده تر و مجهزتر ، باز شدن اسرار و رازهای طبیعت را یکی پس از دیگری به دنبال دارد . با حل تدریجی رموز طبیعت و شناخت رابطه بین پدیده ها و چگونگی وابستگی شان به یکدیگر ، راز خدا رو به تحلیل می رود . بشر برای تفسیر و تبیین پدیده ها روی از خدا بر می گرداند و متوسل به علم میشود . از سوی دیگر ، با وقوع حوادث تلخ طبیعی مانند زلزله ، سیل ، طوفان های شدید و آتش فشان ها که مرگ و میرها و جدایی و بی خانمانی و آوارگی را به ارمغان می آورند ، این سؤال در ذهن انسان پیدا می شود که اگر خدا قادر و توانا و موجودی مهربان است چرا مانع وقوع این حوادث سراسر شر نمی شود؟

انگیزه های توانمند فوق به همراه دیگر انگیزه ها ، رشته اتصال بین خدا و انسان را پاره میکند . انسان پی به توهمی بودن و خیالی بودن خدایان می برد . به نقطه اوج فکری می رسد و از این پس ، توسل به شیوه های علمی و دقیق و فنی و پشت پا زدن به اندیشه های خیالی و توهمی مذهبی ، به سعادت واقعی و شایسته خود ، لبخند می زند .

با پیشرفت علم ، بشر روش تربیتی صحیح را باز می یابد . در دوره معینی از تاریخ آینده ،بشر با توسل به شیوه های تربیتی غیر مذهبی ، به تربیت کودکان می پردازد . از آن پس «لی بیدو» مسیر طبیعی خود را پی میگیرد و مثل گذشته پدر و مادر و مدرسه و جامعه به وسیله خرافات مذهبی ، جلو حرکت «لی بیدو» را نمی گیرند . سیر طبیعی «لی بیدو» سبب خواهد شد امیال جنسی واپس زده نشوند . وقتی چنین حالتی به وجود آمد ، اختلالات و بیماریهای روانی از انسان رخت بر خواهند بست و بشر از دست آنها نجات خواهد یافت . مذهب هم که چیزی جز یک اختلال روانی نیست ، سرنوشتی غیر از این نخواهد داشت .

در این دوره ، بشر نیرو های عظیم خود را متوجه خدا نمی سازد ، او به کسی جز خود متکی نیست . به نیروها و منابع سرشار درونی خود اتکا میکند و این آغاز پیشرفت و ترقی و سعادت اوست . مذهب که نیروی قوی در مقابل حرکت «لی بیدو» بود و به وسیله مجموعی از خرافات و افسانه ها اجازه رشد طبیعی به کودک نمی داد ، دور ریخته می شود . این یک اصل اساسی است و پیشرفت و ترقی و سعادت بشر بدون طرد مذهب جامه عمل به خود نخواهد پوشید . برای بشر چه سودی خواهد داشت که در آسمان دارای املاک و قصرها وکاخ های زیاد باشد؟ بشر چشم از زندگی در آسمان خواهد بست و به زندگی زمینی چیشم می ورزد آنگاه به تلاش برای رفع مشکلات و نابسامانی ها میپردازد . تمدنی را که باعث پیدایش نابسامانی های روانی گردیده ، به وسیله پیشگامان و پیشتازان و افراد خبره ، اصلاح خواهد کرد .

فشارهای ناشی از بیماری های روانی و دیگر ظلم ها را از دوش خود و همنوعانش بر خواهد داشت و آنگاه :

«...دیگر فشار تمدن را بدان گونه که بود بر شانه های خود احساس نمی نماید و آنگاه است که او با فراغت بال و آسوده خیالی میتواند چنین بگوید:

ما آسمان را به فرشتگان و گنجشک ها وا میگذاریم.»

با این احوال ، فروید نسبت به پیدایش چنین تمدنی -که آنرا تمدنی ایده آل میداند- حتی در آینده ای بسیار دور هم خوش بین نیست .

بشر ، همانند کودکی است که در دوران کودکی برای حل مشکلات ، نیاز به پدر را احساس می کند ولی در بلوغ به پدر پشت کرده و مستقل می شود . بشریت دوران کودکی را گذرانده و از مذهب و خدا که در دوران کودکی به دردش می خوردند ، دور شده و پا به دوران پس از بلوغ نهاده است . نمی توان کودک را برای همیشه در دوران کودکی نگه داشت . حرکت جبری و طبیعی ،کودک را به سن بلوغ خواهد رساند . بشریت را نیز نمی توان همیشه در دوران کودکی و خام اندیشی و خرافه پرستی نگه داشت .

حرکت جبری ، او را به دورانی پیش خواهد برد که به طور کامل به خدا و مذهب پشت کرده و با اتکاء به نیروهای درونی و شگفت خویش رشدی سریع و ترقی عظیم خواهد داشت  .

فروید معتقد است در جامعه ایده آل که با آن فاصله بسیار زیادی داریم ، انسانها به وسیله «تصعید» امیال جنسی خود را در مسیر خلاقیت و ابتکار و اختراع به کار می اندازند . ولی چون نمی توان همه امیال را «تصعید» نمود ، امیال جنسی در هر دوره به صورت طبیعی ارضاء خواهند شد زیرا هیچ مانع ای در جامعه در مقابل آنها قرار نمی گیرد . در جامعه آینده و تمدنی ایده آل ، انسان ها با هم برابر خواهند بود و در کنار هم زندگی را ادامه خواهند داد .

فروید حتی ادعا می کند با مذهبیون اشتراک هدف دارد زیرا هر دو در رسیدن به جامعه ای دور از نابسامانی ها و ظلم وستم ، کوشش می کنند ولی از دو راه مختلف . فروید سپس مذهبی ها را به عجله و شتاب متهم کرده و این عجله و شتاب را باعث گمراهی آنان و چشم دوختن به آسمان و تاریکی های مذهب دانسته است .

جامعه و آینده ای که فروید به بشریت نوید می دهد ، بر خلاف ادعای او و پیروانش ، جامعه ای است بدور از هرگونه روابط انسانی و اخلاقی . جامعه ای که درآن بشر در ارضاء امیال جنسی ، آزاد است . منتهی بخشی از این امیال بوسیله «تصعید» در مسیر اهداف عالی و انسانی خلاقیت ، ابتکار ، اختراع و اکتشاف قرار می گیرند اما این چیزی جز یک دلخوشی و فرورفتن در اوهامات و پندارها نیست یعنی همان چیزی که فروید از آن می گریزد زیرا هیچ پشتوانه ای برای انجام این عمل وجود ندارد . میل به ارضاء گرایش های شهوانی در انسان بسیار قوی تر از میل به «تصعید» است . فروید ، با حذف «خدا» و «مذهب» در نظریه خود که پشتوانه های اساسی و محکم و اساس کنترل نیرو های غریزی هستند ، بزگترین زمینه را برای تاخت و تاز امیال جنسی فراهم می آورند و- شاید- نادانسته بزرگ ترین خیانت را در حق بشریت روا میدارد.

میل جنسی در انسان ، سیری ناپزیر است و در جامعه ای که فروید نوید میدهد ،حتی اگر خودش هم نخواهد ، سلطه ازآن نیروهای جنسی است . به همان سان که در قبیله ابتدایی بعلت عدم وجود نیروهای باز دارنده وکنترل کننده ، سلطه ازآن امیال خاص بود و همین امر به تعبیر او سبب به قتل رسیدن پدر گردید ، نیروی غریزی میل به زنا با محارم و آدم کشی و خون خواری در جامعه ایده آل فروید ، دوباره رشد میکند و به ترک تازی می سازد . با این وضعیت چگونه امیال در مسیر «تصعید» قرار خواهند گرفت و بشر را به سوی اختراعات و اکتشافات و صلح و آرامش خواهند بود ؟

فروید با قرار دادن مذهب در محدوده اختلالات روانی ، اساس نیکی ها و معیارها و ارزشهای اخلاقی انسانی ، برادری ، ایثار ، مهربانی ، فداکاری ، صلح وعدالت خواهی ، آزادی طلبی و ... را ویران می کند. ارزش های انسانی چیزی جز اختلال روانی محسوب نمی گردد که با رشد بشریت محو و نابود خواهد شد .

جامعه ایده آلی که فروید نوید می دهد خالی از هرگونه ارزشهای انسانی است و انباشته از امیال جنسی و شهوانی . در عین حال جای تعجب است که فروید چگونه به خود اجازه میدهد ، خود را با مذهبیون در «هدف» مشترک بداند ؟

فروید با تکیه بر یک سری فرضیات و تخیلات و متکی شدن به نتایج بعضی از آزمایشهای بدست آمده از بیماران روانی ، می خواهد طرحی را برای سعادت بشر ارائه دهد اما فرضیات و تخیلات و نتایج حاصل از آزمایشات چندین بیمار روانی ، هرگونه سعادت انسان های سالم در طول تاریخ را تامین نخواهد کرد .

 

 

 

 مآخذ ومنابع مهم                               

1-آریان پور ، امیر حسین : فرویدیسم - شرکتهای کتاب های جیبی -چاپ دوم - تهران 1357

2-رضی ، هاشم : فروید و اصول روانکاوی - انتشارات کاوه

3-فروید ، اریش : رسالت زیگموند فروید  ترجمه : فرید جواهر کلام- شرکتهای کتاب های جیبی - چاپ دوم - تهران1354

4-فروید ، زیگمند : آینده یک پندار - ترجمه ، مقدمه و تهشیه : هاشم رضی- انتشارات آسیا -چاپ دوم- شهریور 1357

5- فروید ، زیگمند : توتم و تابو  ترجمه : دکتر محمد علی خنجی  ناشر : کتابخانه طهوری -چاپ دوم-1351

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.