آداب و رسوم

    به نام هستی بخش - بهروز فرهادیان – فروردین 1394                                   bfarhadian37@gmail.com -

 

آداب و رسوم


آداب و رسوم معمولا پیوند دهنده هستند . جوامع بشری با توسل به آداب و رسوم شکل گرفتند . با نزول قرآن ، آداب و رسوم اصلاح گردید و تابع قرآن شد . آیین و دستورات به گونه ای بود که همه پیروان احساس آرامش و راحتی می کردند . با گسترش دین اسلام این ویژگی ها ادامه یافت.

        تاریخ نشان داده اسلام سنن غلط را از بین می برد . این اختصاص به دوره صدر اسلام ندارد و همیشه جاری است . آداب و رسوم صحیح می تواند انسان ها را به هم نزدیکتر کرده و رفت و آمدها را  بیشتر کند تا از حال و نیازهای یکدیگر با اطلاع شوند . در متون مذهبی تاکید زیادی بر رفت و آمد و با خبرشدن از حال یکدیگر آمده است . اطلاع همیشگی از احوال همسایگان نمونه ای از این امر است . با این حال هستند کسانی که  ندانسته عمل می کنند و در مسیری حرکت می کنند که وقت گذرانی نتیجه آن است و فایده دیگری ندارد .  

        در برخی شهرها رسم شده که در وقت عروسی در نیمه شب کاروان ماشین ها به راه می افتند و با بوق های مکرر به شادی می پردازند . بی توجه به اینکه این  هنگام وقت استراحت است و مردم می خواهند استراحت کنند . کودکان و بیماران هم وضع خاص خود را دارند . شادمانی مردم مایه خوشحالی است اما نه به قیمت آزار دادن دیگران . تعجب این است که هیچ سازمان ، ارگان ، نهاد یا بنیادی جلو این حرکت را نمی گیرد .

        در مراسم سوگواری نیز مجری به سرودهای محلی که زنان با دلتنگی به زبان می آورند توسل می جوید و تعجب اینکه مردان سرودهای سوگواری زنان را بخوانند و زشت تر اینکه قرآن را فراموش کنند .

        مرگ پیامی است برای همگان که زندگی دنیوی موقت و گذرا است و با هر مقام و موقعیتی روزی باید دنیا را ترک کرد . پس کار نیک و پسندیده که پس از مرگ بر ادامه حیات اثر بگذارد ، مفید است . آموزش قرآن کارهای نیک و انسانی است که اثرات آن در زندگی جاودانه آشکار می شود . این کارها بصورت آداب و رسوم در جامعه مسلمانان آشکار می شود . این آداب و رسوم است که جامعه مسلمانان را از دیگر جوامع جدا می کند .

دنیا

 

                             به نام خدا بهروز فرهادیان –  1391/6/20                            bfarhadian37@gmail.com -                                                                                               

 

دنیا

 

 

دنیا با همه گستردگی و تنوع ، آفریده خالقی است دانا و توانای مطلق که با حکمتی خاص به مدیریت پرداخته است . انسان مخلوق چنین خالقی است که در ایندنیا برای مدتی زندگی می کند . یعنی دنیا محلی است گذرا و موقت که انسان را برایزندگی در جای دیگر آماده می سازد .

دنیا زیبا و با معنی است اما باید دنیای دیگر را پذیرفت تا این معنا پیدا کند . این دنیا تنها راهی است برای خوبی و نیکوکاری . انسان با حضور در این دنیا می تواند به اعمال خیردست بزند . گوشه گیری و ترک مردم انحرافی است که در برخی رفتارها دیده می شود . برخلاف انتظار ، رشد انسان با گوشه گیری و انزوا حاصل نمی شود .   

رفتارهای انسان از نظر دین محدودیتهایی دارد که این محدودیت ها  مانع رشد هواهای شیطانی می شوند . این محدودیت ها در مسیر تعالی انسان است . این تعالی در همین دنیا به نمایش در می آید .

بر این اساس برخی به نیکی ها و رفتارهای خوب رو می آورند و کارهای نابجابرگزیده دسته دیگر است . یعنی انسان مختار است و قدرت اننخاب دارد . خدایی که اورا آفریده این قدرتها حتی قدرت نفی خود را به انسان داده است که این دلالت بر عظمتو صبر خدا دارد .

دنیا محلی برای شکفتن این استعدادها است و اختصاص به سرزمین خاصی نداردچرا که حد و حدود و مرزهای جغرافیایی ، اعتباری و قراردادی هستند .

بعد از مرگ این ها از هم جدا می شوند و سرنوشت دوگانه ای دارند . مرگ درواقع شروع زندگی واقعی است . زندگی ای که نوع  آن بستگی به این دنیا دارد . نیکی به دیگران ، رسیدگی به نیازمندان ، سرکشی به اقوام و وابستگان و . . . در این مسیر معنا پیدا می کند .

تعجب است که برخی این واقعیت را به فراموشی می سپارند یا نفی می کنند . افرادی که می میرند مدارک روشنی بر گذران زندگی است و انکارکنندگان رندگی جاودانه ، در این خصوص بیندیشند .

بعد از مرگ بدن متلاشی می شود و روح به حیات ادامه میدهد . زندگی جاودانه از این لحظه آغاز می شود .

         خواب دلیل روشنی است . در عالم خواب نگرانی ها و خوشحالی ها عمیق تر از بیداری است اما خواب موقتی است . مرگ خواب جاودانه ای است که نگرانی ها و مشکلات جاودانی را بدنبال دارد و پشیمانی هیچ فایده ای ندارد .

نزول قرآن

                             بهروز فرهادیان -                                      bfarhadian37@gmail.com - 1393



نزول قرآن

 

قرآن کتاب جاودانی است که راه صحیح و آرامبخش را به بشر نشان داده و از موضوعاتی سخن گفته که برخی پس از چهارده فرن بر بشر معلوم شده اند . شگفتی این کتاب زمانی آشکار می شود که بدانیم در سرزمینی در اوج جاهلیت و نادانی نازل شد . سرزمینی که در آن دختران را مایه ننگ دانسته  و زنده بگور می کردند .

در این سرزمین علم و دانش ، عدالت ، خداپرستی ، مساوات ، آزادگی و . . .  معنا نداشت و همه چیز در جنگ خلاصه می شد . آنکه در جنگ پیروز می شد صاجب همه چیز بود و شکست خوردن یعنی همه چیز  را از دست دادن . سختی کار و حرف جدید معلوم است به کجا می انجامد . شکستن دندان پیامبر (ص) در چنین جامعه ای معنایی خاص پیدا  می کند .

عطمت و معجزه بودن قرآن با آنهمه معانی گسترده که بخشی از آن بعد از گذشت بیش از چهارده قرن مشخص شد در  این جامعه بی سواد و  بی علم و دانش معلوم می شود . نزول قرآن در این جامعه دلیل ضعف و سستی جامعه بود و به معنی بزرگی جامعه داران نیست . معیار برتری را بخوبی قرآن توصیف کرده که شامل همه مردم جهان می شود .

اگر نزول در جامعه ای با سواد و فرهنگ بود زبان مخالفین باز می شد و  آن را  متاثر از فرهنگ جامعه دانسته و علاوه بر این ، معجزه بودن به چشم نمی خورد و جوامعی با فرهنگ ضعیف هرگز به آن توجه نمی کردند . مثلا همزمان در ایران علم و دانش گسترش یافته بود . نزول قرآن در چنین جامعه ای آن حالت جاودانگی و شکوه را بدنبال نداشت و جهان آنرا معجزه نمی دانستند و قدر آن بخوبی نمی شناختند زیرا در جامعه ای با فرهنگ گسترش می یافت .

درک آگاهانه از قرآن برای هر قومی میسر نبود اما وقتی ایرانیان با آن پیشینه ، قرآن را درک کردند بلافاصله از همه چیز گذشتند و به آن ایمان آوردند . با گذشت قرن ها ، این پایبندی بخوبی روشن است . عمل به دستورات که به دنبال ایمان می آید از ویژگی های ایرانیان است چرا که برخی به زبان اسلام آوردند و آن را کافی دانستند .

با گدشت زمان جنبه های دیگری از جاودانگی و عظمت قرآن و منشاء غیر بشری آن روشن می شود . احساس آرامش و بزرگی حداقل بازتاب خواهد بود .

فروید


                                        بهروز فرهادیان
 - 
                                     bfarhadian37@gmail.com - 1369


فروید

 

یهودی بود و در نتیجه عدم پذیرشش از سوی جامعه و فشارها و ناراحتی هایی که از تمدن آن دوره بر وی وارد شد از جمله عواملی بودند که در شکل گیری افکارش تأثیر عمیقی داشتند .

انجمن سلطنتی بریتانیا در سال 1936 فروید را به عضویت خود در آورد . در آغاز جنگ جهانی دوم بسال 1938 با هجوم آلمان و اتریش موقعیت یهودی ها و از جمله فروید بدتر شد . با هجوم نازی ها به خانه فروید ،  اموالش غارت شد و کتابها و نوشته هایش به آتش کشیده شد . بناچار با تلاش عده ای از پیروان و اطرافیانش به اتفاق چند تن از نزدیکان خود رهسپار لندن شد .

بیماری قلبی که چندین سال گریبانگیرش شده بود شدیدتر شد تا اینکه در23 سپتامر1939 در سن 83 سالگی او را از پای در آورد . اطرافیانش همانگونه که فروید به آنها گفته بود جسدش را در باغهای سبز لندن سوزانده مبدل به خاکسترکردند .

وی کتابها ، مقالات و رساله های زیادی نوشت . از معروفترین آنها میتوان نوشته های زیر را نام برد :

1- تعبیر رؤیا                               1900

2- پیکوپاتولوی زندگی روزانه            1904

3- سه تئوری درباره میل جنسی         1905

4- توتم و تابو                              1913

5- روانشناسی توده و تحلیل من          1921

6- "من" و "او"                            1923

7-آینده یک پندار                          1927

8- موسی و یکتاپرستی                     1937

 

*   *   *

 

شایدکتاب "موسی و یکتاپرستی" که فروید در اواخر عمر انتشار داد حکایتی باشد از ضمیر ناخودآگاه او و نفرتی که نسبت به یهود در دل پرورانده بود . وی درکتاب سراسر فرضیات و احتمالات مرسیات موسی را نه یهودی بلکه فردی مصری میداند که در زمان امپراطوری ایخاتون (امن هتپ چهارم)(1375 تا 1358 قبل از میلاد) از نزدیکان امپراطور بشمار می آمد .

فروید ، موسی را متعلق به یک خانواده اشرافی و ثروتمند و احیاناً جزء خانواده های سلطنتی دانسته که میل بسیار به فرمانروائی و حکومت داشت . ایخاتون دین یکتاپرستی را بشریت در جامعه با شکلی نوین تبلیغ می کرد و در این راه از زور و قدرت و فشار بر مردم نیز استفاده  می کرد . روش و دین ایخاتون مورد قبول مردم قرار گرفت و تنفرشدیدآنان را بدنبال داشت . پس از مرگ ایخاتون ، موسی که از نزدیکان و هواداران ایخاتون و یکی از معتقدین به دین او بود  از طرف مصریان طرد شد .

احتمالاً موسی از زمانی که فروانروای یک ایالت مرزی بوده با قبایل یهودی ساکن در  ایالت تماس بر قرارکرده بود . موسی که با مرگ ایخاتون آرزوهای خود را بر باد رفته می دید قبایل یهودی را بگرد خود جمع کرده و بین سالهای 1358تا1350قبل از میلاد (یعنی پس از مرگ ایخاتون) به طرف سرزمینش کنعان هجرت کرده تا در آنجا آرزوهای خود را جامع عمل بپوشاند . موسی حتی سرسخت تر از ایخاتون به تحمیل دین یکتاپرستی که از ایخاتون گرفته بود همت  گمارد . اما پس از چندی یهودیان علیه موسی شورش کرده و او را بقتل رساندند .

بر اساس فرضیات فوق در کتاب “موسی و یکتاپرستی” ص107 چنین نتیجه می گیرد : «فکرمذهبی که موسی را قهرمان ساخت از خود او نبود . . . بلکه او این فکر را از فرمانروای خود ایخاتون گرفته بودکه این شخصی که اهمیتش بعنوان بنیانگزار مذهب کاملا نشان داده شده از القائاتی که بوسیلة مادرش یا از راه های دیگر ازآسیای نزدیک یا دور شده بود متابعت کرد و به تعبیراریش فروم". . . فرویدکاری کرد نه علیه موسی بلکه علیه یهودیان : او تنها آنها را از قهرمانشان محروم کرد بلکه ادعای اصالت فکر یکتاپرستی (یک خدای) را از آنها باز ستاند»

(رسالت زیگوند فروید_ص 101)

   

فروید در برخورد با بیماران روانی و سعی در برگرداندن سلامتی آنان متوجه شد یک سری از امیال درونی بیمار در جهان خارج بروز نکرده اند و در اثر عدم ارضاء آنان تعادل روانی فرد از بین رفته است . فروید به این باور رسید که روان انسان میدان برخورد دو غریزۀ متفاوت است . هرکدام از این غرایز یک جهت و یک سو در پیش گرفته اند . یک دسته کارشان سازندگی و زندگی بخشی است و دستۀ دیگر در مسیر تخریب و ویرانی و مرگ حرکت می کنند . نتیجۀ این درگیری منجر به شکل گیری شخصیت انسان می شود . فروید غریزه ای که در تلاش برای سازندگی وحیات بخشی و شور و حرارت است یعنی غریزۀ زندگی را "اروس" و غریزۀ مرگ را "تاناتوس" نام نهاد . "اروس" برای تسلط یافتن بر"تاناتوس" از همۀ نیروها استفاده می کند . مهمترین و قوی ترین نیروئی که در صحنة نبرد غریزۀ زندگی (اروس) را حمایت می کند نیروی شهوائی و جنسی (لی بیدو) است . "لی بیدو" می کوشد آنچنان حوزة فعالیت غریزۀ مرگ را محدود کند تا زمینه تسلط "اروس" فراهم آید .

جوشش و کوشش و قدرت و تحرک لی بیدو سبب می گردد انسان پیوسته دست به ارضاء تمایلات و امیال خود بزند . آغاز تولد کودک آغاز این نبرد و تلاش برای برآورده ساختن امیال خاص است . فروید می گوید :

«. . . غرایز جنسی با کودک متولد می شوند و از زمانی که کودک زاده می شود غرایز جنسی نیز با او همراه می باشد. . . »

سیر و حرکت طبیعی "لی بیدو" شامل دو دوره می باشد که عبارتند از : مرحلۀ خود دوستی و مرحلۀ دگر دوستی . در دورۀ "خوددوستی" کودک به علت عدم درک دیگران تنها متوجه خود بوده و از طریق تماس و لمس نقاط مختلف بدن خود سعی در نمودار ساختن "لی بیدو" دارد . "لی بیدو" در این دوره به ترتیب از سه نقطه مشخص دهان ، مخرج و محل طبیعی ارضاء امیال خاص عبور می کند .

در دورۀ "دگردوستی" کودک متوجه وجود دیگران می شود و صحنۀ امیال را از خود به دیگران سوق می دهد . طبیعتاً در این دوره ، اولین فرد مورد توجۀ کودک ، نزدیک ترین فرد به  او یعنی مادر است . اما نباید نادیده گرفت که آن معنا و هدف خاصی که ما از تمایلات جنسی در نظر داریم نزد کودک دیده نمی شود زیرا او اصولاً نسبت به این امور آگاهی ندارد . در این دوره ، کودک با مورد توجه قرار دادن مادر ، از طریقی مثل مکیدن پستان ، میل خود را به مرحلۀ عمل در می آورد . تمام عشق و علاقۀکودک به مادر ، گریه ها ، زاری ها و خواستن ها همه و همه معلول این علت خاص است و گرنه پیوند انسانی و عاطفی در این میان نقشی ندارد . کودک با قرار گرفتن در آغوش مادر و یافتن محیط مورد نظر ، آرام می گیرد .

فروید در این باره می گوید : «بدون هیچ تردید پس از هر عمل روانکاوی ثابت می شود که در ورای علاقه فرزند به والدین یک میل جنسی نیز وجود دارد . البته این حقیقتی است که کودک در این میل جنسی هیچگاه در اندیشه نزدیکی به والد مورد علاقه خود نیست ، اما کودک با معیارهایی که برای لذت بردن از آنها دارد والد مورد علاقه خود را جایگزین آن معیارها می سازد .»

"لی بیدو" گاهی در اثر عواملی از حرکت طبیعی خود باز میماند و قادر به ادامه سیر خود نخواهد بود . عوامل باز دارندۀ "لی بیدو" به دو عامل داخلی و خارجی تقسیم میشود . چنین موقعی "لی بیدو" ، "باز داشت" یا "تثبیت" میشود یا اینکه "پس راند"  و "واپسزده" میشود و یا چون با شکل خاص ، توان میدان یافتن را پیدا نمیکند ، "تصعید" میگردد .

در سه حالت " ذکر شده ، انسان تعادل روانی را از دست میدهد . انسانی از لحاظ روانی متعادل و متعارف است که در درون او "لی بیدو" سیر طبیعی خود را بدون هیچ مانعی طی بکند . لیکن عوامل داخلی و خارجی گوناگون و متنوعی که بر سر راه امیال شهوی و "لی بیدو" قرار میگیرند ، پیرایش انسان متعادل را بسیار مشکل می کنند . به این دلیل اقلیت بسیار کمی از انسانها از لحاظ روانی متعادل هستند .

ساختمان روانی انسان بر سه نیرو استوار است : "من" ، "او" ، "من بر تو" . "من" بیانگر شخصیت اجتماعی فرد است که در مهرورۀ قوانین اجتماعی و آداب ورسوم و فرهنگ محیط عمل کرده و از عمل نمودن خارج این محدوده خودداری میکند و بعبارت دیگر ، "من" ، ضمیرخود آگاه انسان است .

"او" که در مقابل "من" قرار میگیرد ، "ضمیر ناخودآگاه" انسان است . بر خلاف "من" ، سعی در نفی قوانین وآداب و رسوم داشته و ریشه در خواسته هاو امیال غریزی انسان دارد . "او" با پشتوانۀ غریزه ، نیروی قوی و زورمندی را بوجود میآورد بگونه ای که"من" ، تحمل مقاومت در برابر "او" را پیدا نمی کند . در اینجا نیروی سومی به پشتیبانی "من" برخواسته و در مقابل "او"  قرارمی گیرد .

"من برتر" ، از آغاز کودکی شروع به شکل گیری می کند و بیانگر شخصیت اجتماعی بوده که در واقع همان قوا نین و مقررات خانواده و جامعه است . "من برتو" همواره اعمال "من" را زیر نظر دارد تا احیانا" «او»نتواند سلطۀ خود را بر قرار نماید .

امیال غریزی ، بعلت وجود قوانین و آداب و رسوم خاص خانواده و جامعه بتمامی امکان ارضاء شدن را ندارد و بسیاری از آنها توسط "من" و به یاری "من برتر" ، پس رانده میشوند و در ضمیر ناخوداگاه جای می گیرند . فروید در این باره چنین میگوید :

« اجازه دهید که فرض کنیم در این اتاق سخنرانی که همه مجتمعین آن افرادی مؤدب و جویای دانش میباشند و ناتوان از بیان این لطف و همایتشان هستم ، معهذا شخصی وجود داشته باشد که از نظر روانی بیمارگونه بوده و دارای رفتاری ناراحت است و در این سالن با خنده های مکرر و صحبت کردن های بی مورد و با پا کشیدن بر روی زمین توجه مرا از مطالب اصلی و مهمی که به من واگذار شده منحرف ساخته و مانع از ادامه سخن رانی گردد .

من بناچار اعلام میدارم که از ادامه سخن رانی معذور میباشم و آنگاه سه یا چهار تن از مردانی که در این سالن حضور دارند و همگی آنها افرادی قوی هسند با اندک کشمکشی این فرد را از اتاق بیرون می اندازند .

بنابر این ، فرد بیرون رانده شده مردی است که دچار ممنوعیت شده و اجازۀ ورود به اتاق یا سالن کنفرانس را ندارد و من به سخن رانی خود ادامه می دهم . اما به منظور آن که مزاحمت تکرار نگردد و فردی را که اخراج کرده اند دوباره به قصردخول نکند آقایان محترمی که شخص مزاحم را بیرون انداخته صندلی های خود را در پشت در قرار داده و مانع از دخول مجدد وی می گردند یعنی در پس ممنوعیت یک مقاومت نیز قرار داده اند . حال اگر مثال ساده را به عوامل روانی که ذکر آن گذشت تبدیل کنید تصویر کاملی از عمل منوعیت یا واپس زدگی خواهید  داشت .»

امیال واپس زده شده ، دو راه در پیش دارند :

الف : از آنجا که دیگر نمیتوانند با آن چهرۀ خاص وارد حوزۀ خودآگاه شوند ، خود را دگرگون کرده و درچهره ای دیگر و با ماسکی دیگر وارد ضمیر خودآگاه میشوند . این دگرگونی و برترشدن یا "تصعید" بصورتهای هنر ، ادبیات ، ورزش ، بازی ، شوخی و ... تجلی پیدا می کنند .   ناگفته پیداست ، فعالیت های انسان در اشکال هنر ، ادبیات ، نوعدوستی ، گذشت و ایثار ، برادری و ... همه و همه چیزی جز امیال جنسی نیستند که با ماسکهای جدید و چهره ای تازه به میدان پا نهاده اند . بنابراین سراسر فعالیت های انسان چیزی جز ارضاء امیال جنسی در اشکال متفاوت نیست .

هنرمند ، از طریق ارائه آثار هنری سعی در ارضاء تمایلات وازده خود دارد و نیروی حاصل از کام های وازده را از این طریق به مصرف می رساند . کارهای بزرگ هنری چیزی جز محصول ارضاء تمایلات جنسی نیستند .

«بازی» نیز راه دیگری برای ارضاء تمایلات بشمار می رود . میل به تقلب و دزدی و دروغ گوئی که در عالم خارج زمینه کاملی برای بروز پیدا نمی کنند ، در وقت بازی کردن خود را در قالبی منفی بروز می دهند . بهنگام «شوخی» نیز ما امیال و خواسته های درونی خود را که در حالت جدی اجازه بروز نیافته اند ، بیان می کنیم .

«خواب»  هم زمینه و فرصت مناسبی را برای ترکتازی امیال واپس زده فراهم می کند . از آنجا که نیروی مقاوم به هنگام خواب بسیار تحلیل می رود ، امیال مذکور ، با پرده نازکی که بر روی خود می کشند یا بگونه ای با هم جمع می شوند ، به میدان داری می پردازند . امیال واپس زده به وسیله عمل «سمبولیزاسیون» در عالم خواب به مصرف نیروهای خود می پردازند . با شناخت«سمبولها» و تفسیرصحیح آنان ،  می توان ازطریق «رؤیا» به خواسته و میل درونی فرد پی برد . فروید و پیروانش هر کدام از «سمبولها» را بیانگر یک خواست و یک معنای مشخص دانسته و با این روش سعی نموده اند تا از طریق تفسیر رؤیا و خواب بیماران به امیال سرکوفته بیمار پی برده و به مداوای بیمار بپردازند .

ب : امیال وا پس زده شده از طریق «تصعید» ، ارضاء نمی شوند و در ضمیر ناخودآگاه باقی می مانند . در اینحال نیروی حاصل از تراکم و انباشته شدن امیال ، سبب فشار زیاد بر روان انسان شده و او را مبتلا به انواع اختلالات روانی و در مرحله شدیدتر مبتلا به بیماری های روانی و روحی می گرداند . «هیستری» و «فوبی» از جمله اختلالات روانی و «مالیخولیا» ، «پارا نویا» و «شیزوفرنی» از دسته بیمارهای روانی هستند که از این راه بروز کرده اند .

مذهب زائیده همان امیال جنسی واپس زده هستند که در شکل اختلالات روانی بروز می کنند . فروید چنین می نویسد : «...مذهب اختلال روانی بشریت است و نشان می دهد که قدرت موحش آن ، همانند عارضه اختلال روانی بیماران است ...» .

اگر جوامع گذشته را مورد بررسی قراردهیم ، پی خواهیم برد که قوانین وآداب ورسوم با بازگشت به جوامع دور تر ، کمتر می شوند تا جائی که در جوامع ابتدایی قوانین و آداب و رسوم بسیار اندک بچشم می خورد . انسان های اولیه به علت عدم قوانین مختلف و آداب و رسوم گوناگون ، براحتی امیال غریزی خود را ارضاء می کردند و نتیجتا" امیال واپس زده نمی شوند و  اختلالات و بیماری های روانی بوجود نمیآمد .

امروزه انسان در پرورشگاه ها و کودک سراها ، خانواده ، محل کار ، مدرسه ، بازار ، سینما ، ورزشگاه و ... محبوس قوانین و آداب و رسوم متنوع و دست و پا گیر بسیار زیادی گردیده که این امر باعث شده به همین میزان امیال بیشتری واپس زده شود و اختلالات و بیماری های روانی بسیاری بوجود آید . لذا نابسامانی های روانی در انسان های ابتدایی بسیار کمتر از انسان های جوامع فعلی بوده است .

برای درک بهتر از چگونگی پیدایش مذهب که بعقیده فروید ، اختلال روانی بشمار می رود ، باید به دوران کودکی - دوران پیدایش تمام نابسامانی های روانی - مراجعه کرد . اشاره شد بر این که کودک (پسردر آغاز ، نیروی جنسی خود را متوجه مادر میسازد . پسر در تلاش برای ارضاء امیال خود به سوی مادر متوجه می گردد . مادر در اغلب موارد اجازه بروز امیال را به او نمی دهد . پدر نیز مانعی استوار بشمار میآید . او مرتبا" مادر را از وی دور می کند . پسر کینه و نفرت پدر را در دل می پروراند ولی از سوی دیگر ، قدرت و مقام پدر ، مورد توجه او قرار می گیرد زیرا به علت ناتوانی و ضعف ، احتیاج به نیروی قوی و قدرتمندی دارد که پشتوانه اش باشد و در مشکلات او را یاری دهد .

احساسات دوگانه و متضادی که در پسر بوجود می آید ، باعث پیدایش «عقده ادیپ» می گردد . در دختر نیز همین عقده پیدا میشود ؛ منتهی ، دختر متوجه پسر پدر میگردد و مادر را به عنوان سدی در مسیر میبیند و لذا کینه مادر را به دل گرفته ، به پدر عشق می ورزد . احساسات دوگانه نیز در دختر عقده ای همانند«عقده ادیپ»بوجود می آورند که در دختر به «عقده الکترا» نامیده شده است . پیروزی نیروی کینه و نفرت بر نیروی عشق و محبت باعث می گردد تا فرد  دست به کشتن پدر یا مادر خود بزند .

فروید بر خلاف دیگران ، معتقد است میل به نزدیکی با محارم ، از اصلی ترین امیال غریزی انسان است : «...تجارب مذکور ، عدم امکان وجود یک نفرت فطری را نسبت بزنای با محارم ثابت میکند . تجارب مذکور برعکس نشان میدهد که نخستین میل جنسی انسان بالغ ،  همیشه در جهت زنای با محارم است و این امیال سرکوب شده ، در اختلالات روانی که بعدا" بروز میکند ، بعنوان علل اصلی ، نقشی بس مهم دارند . بنابراین ، دریافتی که وجود یک نفرت غریزی را  

فروید با بینشی خاص معتقد است در گذشته ای بسیار دور ، پدر بواسطه نفوذ و قدرت خود ، زنان و دختران قبیله ای را ازآن خود میدانست و اجازه هیچ گونه تصرفی به پسران نمی داد. هرگاه یکی از پسران میخواست به زنی از زنان قبیله ای دست بیندازد ، پدر با کشتن یا خارج کردن او از قبیله ، مانع وی میشد .  پسران پس ازمدتی با هم متحد شده ، اراده کردند تا پدر را به قتل برسانند و خود بر زنان قبیله سلطه یابند . گر چه بدلیل اینکه پدر مانعی در مقابل خواست آنان محسوب می شد و کینه و نفرت او را بدل داشتند . اما قدرت و مقام پدر ، عشق و محبت را در آنان زنده می کرد . این دوگانگی  احساسات (عقده ادیپ) ، دیری نپائید که با پیروزی نیروی کین و نفرت در زمانی کوتاه ، به پایان رسید . پسران ، پدر را کشته و او را خوردند تا از طریق خوردن گوشت و خون او ، نیرو و قدرتش را تصاحب کنند .

پسران  ، بعد از کشتن پدر ، دو راه در پیش داشتند ، یا اینکه آنقدر با هم بجنگند و مبارزه کنند تا یکی از آنها بر زنان سلطه کامل یابد . در اینصورت بیم آن می رفت که مردان از بین بروند و اجتماع به نابودی کشیده شود یا در کنار هم زندگی کنند و بر این خواست ، چیره شوند  که این امر قوانین و مقرراتی را طلب می کرد تا در آینده نیز از بروز عمل مشابه جلوگیری شود . زیرا سلطه بر زنان ، بسته به وجود همان قوانین و مواردی بود که پدر رعایت می کرد و  سبب محرو میت پسران می گردید لذا پسران بعد از کشتن پدر ، دچار پشیمانی و ندامت شدند ، چون از کشتن پدر خود هیچ سودی عایدشان نشد .

«به این دلیل  اگر برادران می خواستند که با هم زندگی کنند ، جز یک راه در پیش نداشتند و آن- شاید بعد از پشت سر گذاشتن اختلافات شدید - برقرار کردن منع زنای با محارم بوده است که از این طریق همگی از تصاحب زنانی که چشم طمع بر آنان داشته اند ، صرف نظر

کرده اند ، در حالی که اساسا" بخاطر این تصاحب ، آنها پدر را به قتل رسانده بودند ، باین ترتیب

برادران ، نظام و سازمانی را که به آنها نیرو بخشیده بود ، از نابودی نجات دادند ...»

اساس اجتماع جدید که از احساس گناه در پسران قبیله شکل گرفته بود ، بر دو قانون استوار بود : الف- منع زنای با محارم ، ب- حفظ حرمت و قداست بخشیدن به «توتم» بعنوان جانشین پدر . پسران ، با قرار دادن «توتم» بجای پدر ، آن رفتار مهر آمیز و محبت آلودی که می بایست در حق پدر روا میداشتند ،نسبت به «توتم» اظهار می کردند و از این طریق به نفی عمل گذشته خود می پرداختند . از طرف دیگر «توتم» نیز نقش پدر را بجای می آورد . یعنی پشتوانه پسران بوده واز آنها حمایت و پشتیبانی می کرد.

«توتم چیست ؟ به طور کلی ، توتم یک حیوان مأکول و بی آزار ، یا جانوری خطرناک و مخوف است که با مجموع افراد گروه ، رابطه مخصوص دارد و بندرت نیز یک رستنی یا یکی از نیروهای طبیعت (باران ، آب) توتم قرار می گیرد . «توتم» در درجه اول ، نیای گروه است و در درجه ثانوی ، یک روح نگهبان و نیکوکار است که بوسیله «ندای غیبی» پیام میفرستد و در حالی که برای دیگران خطر ناک است ، فرزندان خود را باز می شناسد و به آنها گزندی نمی رساند . کسانی که دارای توتم مشترکند ، ملزم بر رعایت تکلیف مقدسی هستند که سرپیچی ازآن ، بخودی خود کیفری را موجب می شود ، آنها باید از کشتن (یا صدمه رساندن ) به خویش و از خوردن گوشت آن ، یا هر نوع استفاده دیگر ، خوداری کنند .»

با گذشت زمان ، مقام پدر بالاتر رفته و کم کم به شکل خالق جهان و «خدا» در آمده است . بنابراین ، در طی ادوار طولانی گذشته ، «توتم» بجای «پدر» و «خدا» بجای «توتم» نشسته است .

گرچه هیچ کس به تنهایی حق کشتن یا اذیت و آزار حیوان توتمی را نداشت ولی بعدها در طی جشن مفصلی ، همگی خود را در قتل پدر شریک می دانستند ، حیوان توتم را کشته و از گوشت آن می خورند- بهمان گونه که با پدر رفتار کرده بودند- خود جشن توتمی بیانگر روح دشمنی و عداوت پسران نسبت به پدر بوده و در طی جشن ، دوباره ظهور می کرده است.

در دوره های بعد ، قربانی های انسانی ، جای قربانی های حیوانی را گرفته اند . انسانی که برگزیده می شد نقش خدا را ایفا می کرد و پس از آن ، طی مراسمی به قتل می رسید و افراد به خوردن گوشت و خون او می پرداختند .

شیوه دیگری که در تاریخ مشاهده شده و باعث تسکین و آرامش روحی پسران گردید عبارت است از روشی که اولین بار توسط مسیح به کار برده شد . فروید معتقد است مسیح با قبول همه گناه برادران در قتل پدر ، خود را فدای آنان کرد تا گناهانشان بخشوده شود .

«در اسطوره مسیحی ،گناه نخستین به طور قطع و یقین از تجاوزی نسبت به خدا پدر ناشی می شود ، بنابراین از آنجا که مسیح با فدا کردن خویش ، انسان ها را از یوغ گناه نخستین نجات بخشیده است ، ما حق داریم نتیجه بگیریم که گناه مورد بحث ، عبارت از قتل بوده است ...

به این ترتیب است که در آئین مسیحی ، بشریت صادقانه به گناه خود و ارتکاب جنایت نخستین اعتراف می کند ، زیرا موثرترین کفاره را تنها فدا ساختن یکی از پسران می شناسد . صلح با پدر ، صلحی بسیار استوار است زیرا همزمان با این «فدا کردن» از زن نیز که سبب اصلی عصیان علیه پدر بوده است اعلام چشم پوشی می شود .»

برگزاری جشنی که در طی آن مسیحیان ، نان و شراب مقدس را می خوردند و می آشامیدند ، جیزی جز همان ضیافت توتمی در شکل گیری نیست .

دو منع تابوئی که با آغاز مرحله توتمیسم به وجود آمد و به آنها اشاره شد ، اساس و مبنای مذهب را تشکیل میدهند . خود این دو منع تابوئی ، ریشه در «عقده ادیپ» دارند . لذا مذهب ، چیزی جز یک مرض روانی و نتیجه تراکم و انباشته شدن امیال واپس زده نیست .

حال اگر به درون دوران کودکی فرد نظر بیندازیم ، می بینیم کودک به علت ضعف و ناتوانی در برابر مشکلات و مسائل پیچیده ای که خود به تنهایی قادر به حل و رفع آنان نیست ، نیازمندی فردی برتر و قدرتمند تر است .کودک ، فرد برتر را پدر می یابد و با اتکا به او سعی در رفع مشکلات می نماید . پس از دوران بلوغ و رها شدن از زیر سلطه پدر ، فرد در برخورد با مشکلات و خطرات طبیعی باز هم در می یابد نیازمند نیروی قدرتمند است تا متکی به او باشد و اطمینان خاطر پیدا کند .

«...آنگاه است که فرد دست به آفرینش خدا یا خدایانی میزند . خدایانی می آفریند و به عوامل طبیعی که خدایان می پندارشان خصوصیات و صفات پدر را هم چون جامه ای میپوشاند...»

کودک بر اساس اصل «دوگانگی عواطف» در خانواده ، پدر را می یابد و در اجتماع «خدا» را بجای پدر می نشاند . بر این مبنا  اندیشه «خدا» و «خداگرایی» هم ریشه در «عقده ادیپ» دارد و بیانگر اختلال روانی در انسان است . انسان ، پس از عبور از دوره چند خدایی و پرستش خدایان ، روی به یک خدای واحد آورد . اما چه عاملی سبب شده که انسان ها به خدای واحد روی آورده اند ؟ سؤالی است که خود فروید اقرار میکند که جواب قطعی و قانع کننده ای به دست نیاورده است .

مذهب و خدا با این مبنا ، چه نقشی در زندگی انسان داشته اند و آیا در آینده باقی خواهند ماند؟ فروید معتقد است ، تنها نقش اندک مثبت مذهب ، در واپس زدن امیال سرکش بود . تمایلات ضد اجتماعی بوسیله مذهب برگشت داده می شود و اجازه ورود به ضمیر خودآگاه را نمی یابد . ولی اعتراضات و مخالفت های مردم در جوامع گذشته و حال و سوء استفاده هایی که قدرتمندان و زورمداران از آن به عمل آورده اند و عدم گسترش مذهب در بین تمام مردم ، دلیل ضعف و ناتوانی در ارائه راهی صحیح و سعادت آمیز برای بشر است . مذهب ، چون اختلال روانی محسوب می شد پس از رفع این اختلال ، از بین رفته و بشر از شر آن رهایی خواهد یافت .

فروید سه سیستم ادراکی برای بشر در طول تاریخ قائل است :

1-    سیستم ادراکی «جان پنداری» یا «آنی میسم»

2-    سیستم ادراکی مذهبی

3-    سیستم ادراکی علمی

در سیستم ادراکی «آنی میسم» بشر برای همه پدیده ها قائل به روح میشد برای خودش قدرت مطلقی قائل می شد که می توانست به وسیله سحر و جادو  بر ارواح سلطه یابد و آنها را زیر نفوذ در آورد .

در سیستم ادراکی مذهبی ، به واسطه رشد فزونتر ، بشر مانند گذشته قدرت مطلق را از آن خود نمی داند بلکه خدایان را برتر از خود پنداشته در عین حال به طور کامل قدرت را از دست نمی داد . او می توانست با قربانی کردن و انجام مراسم گوناگون مذهبی و نذورات توجه خدایان را جلب کرده و آنها را حامی خود قرار دهد .

سیستم ادراکی علمی ، انسان قدرت مختصری را که در سیستم قبلی داشت ، از دست می دهد . او به ناتوانی خود پی برده و از طریق استدلال و تجربه و بررسی های علمی ، به دنبال واقعیت های ناشناخته می رود . ما اکنون در دوره ای به سر می بریم که بشر درک علمی را آغاز کرده به بررسی می پردازد . بشر مثل گذشته خود را صاحب قدرت نمی داند او می خواهد به راز پدیده ها و ماهیتشان دست یابد اما چون علم به مرحله اوج تکامل خود نرسیده ، هنوز هم به علت دست نیافتن به رموز و اسرار هستی از طریق علم تجربی ، بشر به اوهامات و خرافات مذهب پناه می برد تا تفسیری برای پدیده مورد نظر بیابد .

ساخت وسایل مورد نظر و پیچیده تر و مجهزتر ، باز شدن اسرار و رازهای طبیعت را یکی پس از دیگری به دنبال دارد . با حل تدریجی رموز طبیعت و شناخت رابطه بین پدیده ها و چگونگی وابستگی شان به یکدیگر ، راز خدا رو به تحلیل می رود . بشر برای تفسیر و تبیین پدیده ها روی از خدا بر می گرداند و متوسل به علم میشود . از سوی دیگر ، با وقوع حوادث تلخ طبیعی مانند زلزله ، سیل ، طوفان های شدید و آتش فشان ها که مرگ و میرها و جدایی و بی خانمانی و آوارگی را به ارمغان می آورند ، این سؤال در ذهن انسان پیدا می شود که اگر خدا قادر و توانا و موجودی مهربان است چرا مانع وقوع این حوادث سراسر شر نمی شود؟

انگیزه های توانمند فوق به همراه دیگر انگیزه ها ، رشته اتصال بین خدا و انسان را پاره میکند . انسان پی به توهمی بودن و خیالی بودن خدایان می برد . به نقطه اوج فکری می رسد و از این پس ، توسل به شیوه های علمی و دقیق و فنی و پشت پا زدن به اندیشه های خیالی و توهمی مذهبی ، به سعادت واقعی و شایسته خود ، لبخند می زند .

با پیشرفت علم ، بشر روش تربیتی صحیح را باز می یابد . در دوره معینی از تاریخ آینده ،بشر با توسل به شیوه های تربیتی غیر مذهبی ، به تربیت کودکان می پردازد . از آن پس «لی بیدو» مسیر طبیعی خود را پی میگیرد و مثل گذشته پدر و مادر و مدرسه و جامعه به وسیله خرافات مذهبی ، جلو حرکت «لی بیدو» را نمی گیرند . سیر طبیعی «لی بیدو» سبب خواهد شد امیال جنسی واپس زده نشوند . وقتی چنین حالتی به وجود آمد ، اختلالات و بیماریهای روانی از انسان رخت بر خواهند بست و بشر از دست آنها نجات خواهد یافت . مذهب هم که چیزی جز یک اختلال روانی نیست ، سرنوشتی غیر از این نخواهد داشت .

در این دوره ، بشر نیرو های عظیم خود را متوجه خدا نمی سازد ، او به کسی جز خود متکی نیست . به نیروها و منابع سرشار درونی خود اتکا میکند و این آغاز پیشرفت و ترقی و سعادت اوست . مذهب که نیروی قوی در مقابل حرکت «لی بیدو» بود و به وسیله مجموعی از خرافات و افسانه ها اجازه رشد طبیعی به کودک نمی داد ، دور ریخته می شود . این یک اصل اساسی است و پیشرفت و ترقی و سعادت بشر بدون طرد مذهب جامه عمل به خود نخواهد پوشید . برای بشر چه سودی خواهد داشت که در آسمان دارای املاک و قصرها وکاخ های زیاد باشد؟ بشر چشم از زندگی در آسمان خواهد بست و به زندگی زمینی چیشم می ورزد آنگاه به تلاش برای رفع مشکلات و نابسامانی ها میپردازد . تمدنی را که باعث پیدایش نابسامانی های روانی گردیده ، به وسیله پیشگامان و پیشتازان و افراد خبره ، اصلاح خواهد کرد .

فشارهای ناشی از بیماری های روانی و دیگر ظلم ها را از دوش خود و همنوعانش بر خواهد داشت و آنگاه :

«...دیگر فشار تمدن را بدان گونه که بود بر شانه های خود احساس نمی نماید و آنگاه است که او با فراغت بال و آسوده خیالی میتواند چنین بگوید:

ما آسمان را به فرشتگان و گنجشک ها وا میگذاریم.»

با این احوال ، فروید نسبت به پیدایش چنین تمدنی -که آنرا تمدنی ایده آل میداند- حتی در آینده ای بسیار دور هم خوش بین نیست .

بشر ، همانند کودکی است که در دوران کودکی برای حل مشکلات ، نیاز به پدر را احساس می کند ولی در بلوغ به پدر پشت کرده و مستقل می شود . بشریت دوران کودکی را گذرانده و از مذهب و خدا که در دوران کودکی به دردش می خوردند ، دور شده و پا به دوران پس از بلوغ نهاده است . نمی توان کودک را برای همیشه در دوران کودکی نگه داشت . حرکت جبری و طبیعی ،کودک را به سن بلوغ خواهد رساند . بشریت را نیز نمی توان همیشه در دوران کودکی و خام اندیشی و خرافه پرستی نگه داشت .

حرکت جبری ، او را به دورانی پیش خواهد برد که به طور کامل به خدا و مذهب پشت کرده و با اتکاء به نیروهای درونی و شگفت خویش رشدی سریع و ترقی عظیم خواهد داشت  .

فروید معتقد است در جامعه ایده آل که با آن فاصله بسیار زیادی داریم ، انسانها به وسیله «تصعید» امیال جنسی خود را در مسیر خلاقیت و ابتکار و اختراع به کار می اندازند . ولی چون نمی توان همه امیال را «تصعید» نمود ، امیال جنسی در هر دوره به صورت طبیعی ارضاء خواهند شد زیرا هیچ مانع ای در جامعه در مقابل آنها قرار نمی گیرد . در جامعه آینده و تمدنی ایده آل ، انسان ها با هم برابر خواهند بود و در کنار هم زندگی را ادامه خواهند داد .

فروید حتی ادعا می کند با مذهبیون اشتراک هدف دارد زیرا هر دو در رسیدن به جامعه ای دور از نابسامانی ها و ظلم وستم ، کوشش می کنند ولی از دو راه مختلف . فروید سپس مذهبی ها را به عجله و شتاب متهم کرده و این عجله و شتاب را باعث گمراهی آنان و چشم دوختن به آسمان و تاریکی های مذهب دانسته است .

جامعه و آینده ای که فروید به بشریت نوید می دهد ، بر خلاف ادعای او و پیروانش ، جامعه ای است بدور از هرگونه روابط انسانی و اخلاقی . جامعه ای که درآن بشر در ارضاء امیال جنسی ، آزاد است . منتهی بخشی از این امیال بوسیله «تصعید» در مسیر اهداف عالی و انسانی خلاقیت ، ابتکار ، اختراع و اکتشاف قرار می گیرند اما این چیزی جز یک دلخوشی و فرورفتن در اوهامات و پندارها نیست یعنی همان چیزی که فروید از آن می گریزد زیرا هیچ پشتوانه ای برای انجام این عمل وجود ندارد . میل به ارضاء گرایش های شهوانی در انسان بسیار قوی تر از میل به «تصعید» است . فروید ، با حذف «خدا» و «مذهب» در نظریه خود که پشتوانه های اساسی و محکم و اساس کنترل نیرو های غریزی هستند ، بزگترین زمینه را برای تاخت و تاز امیال جنسی فراهم می آورند و- شاید- نادانسته بزرگ ترین خیانت را در حق بشریت روا میدارد.

میل جنسی در انسان ، سیری ناپزیر است و در جامعه ای که فروید نوید میدهد ،حتی اگر خودش هم نخواهد ، سلطه ازآن نیروهای جنسی است . به همان سان که در قبیله ابتدایی بعلت عدم وجود نیروهای باز دارنده وکنترل کننده ، سلطه ازآن امیال خاص بود و همین امر به تعبیر او سبب به قتل رسیدن پدر گردید ، نیروی غریزی میل به زنا با محارم و آدم کشی و خون خواری در جامعه ایده آل فروید ، دوباره رشد میکند و به ترک تازی می سازد . با این وضعیت چگونه امیال در مسیر «تصعید» قرار خواهند گرفت و بشر را به سوی اختراعات و اکتشافات و صلح و آرامش خواهند بود ؟

فروید با قرار دادن مذهب در محدوده اختلالات روانی ، اساس نیکی ها و معیارها و ارزشهای اخلاقی انسانی ، برادری ، ایثار ، مهربانی ، فداکاری ، صلح وعدالت خواهی ، آزادی طلبی و ... را ویران می کند. ارزش های انسانی چیزی جز اختلال روانی محسوب نمی گردد که با رشد بشریت محو و نابود خواهد شد .

جامعه ایده آلی که فروید نوید می دهد خالی از هرگونه ارزشهای انسانی است و انباشته از امیال جنسی و شهوانی . در عین حال جای تعجب است که فروید چگونه به خود اجازه میدهد ، خود را با مذهبیون در «هدف» مشترک بداند ؟

فروید با تکیه بر یک سری فرضیات و تخیلات و متکی شدن به نتایج بعضی از آزمایشهای بدست آمده از بیماران روانی ، می خواهد طرحی را برای سعادت بشر ارائه دهد اما فرضیات و تخیلات و نتایج حاصل از آزمایشات چندین بیمار روانی ، هرگونه سعادت انسان های سالم در طول تاریخ را تامین نخواهد کرد .

 

 

 

 مآخذ ومنابع مهم                               

1-آریان پور ، امیر حسین : فرویدیسم - شرکتهای کتاب های جیبی -چاپ دوم - تهران 1357

2-رضی ، هاشم : فروید و اصول روانکاوی - انتشارات کاوه

3-فروید ، اریش : رسالت زیگموند فروید  ترجمه : فرید جواهر کلام- شرکتهای کتاب های جیبی - چاپ دوم - تهران1354

4-فروید ، زیگمند : آینده یک پندار - ترجمه ، مقدمه و تهشیه : هاشم رضی- انتشارات آسیا -چاپ دوم- شهریور 1357

5- فروید ، زیگمند : توتم و تابو  ترجمه : دکتر محمد علی خنجی  ناشر : کتابخانه طهوری -چاپ دوم-1351

ماده 88 و آموزش و پرورش

           بهروز فرهادیان -                                      bfarhadian37@gmail.com - 1382                                                                            

                                                      ماده 88 و آموزش و پرورش

 

          مجلس شورای اسلامی لایحة شماره 35918-5/8/80 دولت را در خصوص تنظیم بخشی از   مقررات مالی دولت در جلسه چهارشنبه 26/10/80 با چهار سال اجرای آزمایشی تصویب و طی نامه 1861.ق مورخه 14/12/81 برای اجرا به دولت ارسال کرد .

          به استناد این ماده وزارتخانه ها ، مؤسسات و شرکت های دولتی که عهده دار ارائه خدمات  اجتماعی ، فرهنگی و . . . می باشند ، موظف خواهند بود با سه روش خرید خدمات از بخش غیر دولتی ، مشارکت با بخش غیر دولتی و واگذاری مدیریت به بخش دولتی ، خدمات خود را واگذار نمایند . از جمله اهداف این ماده را «منطقی نمودن حجم و اندازه دولت» ، «کاهش تدریجی اعتبارات هزینه ای» ، «بهبود ارایه خدمات به مردم و جلب مشارکت بخش غیر دولتی» و «توسعه اشتغال» دانسته اند .

          اینکه مراکز مذکور کی و چگونه این ماده را به اجرا خواهند گذاشت و آیا این ماده دسترسی به اهداف تعیین شده را ممکن می سازد ، در قلمرو این مقال نمی گنجد . آنچه مورد نظر است توجه به   جایگاه آموزش و پرورش و عواقب اجرا ماده 88 در این وزارتخانه است .

          نقش برجسته و جایگاه کلیدی آموزش و پرورش در رشد و توسعه فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی جامعه و مسئولیتی که در تأمین اهداف تربیتی و آموزشی کشور دارد ، ایجاب می کند تصمیم گیری در این خصوص با تأمل ، دوراندیشی و باریک بینی باشد . خسارات و لطمات فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی ناشی از تصمیم گیری نابجا و غیر اصولی و نسنجیده در آموزش و پرورش با هیچیک از لطمات مشابه در مراکز و سازمان های دیگر قابل قیاس نیست .

          پرورش نسلی سالم و متعادل و پویا در گرو آموزش و پرورش واقع گرا ، متعادل و پویا است . بخش عمده ای از بی هویتی نسلی و عدم خودباوری به فرهنگ ملی و آرمان های دینی و گسترش نابهنجاری ها  به ویژه در بین نسل جوان را باید در طراحی ها و برنامه ریزی های کلان دست اندرکاران طراز اول دولتی دانست . همچنانکه نقش این طیف از دست اندرکاران در خودباوری و جوشش و تعهد اجتماعی و حساسیت نسبت به خدمت به جامعه را منکر نمی توان شد .

          اما تجربة دو دهة اخیر نشان داده برخی مسئولین طراح و برنامه ریز مملکت هنوز از جایگاه آموزش و پرورش غفلت دارند و بدتر از این ، افرادی هستند که آموزش و پرورش را نهادی «مصرفی» دانسته و از  این دریچه به مشکلات آموزش و پرورش می نگرند . بیشترین صدمات را این طیف از مسئولین به معلم ، دانش آموز و جامعه وارد کرده اند .

          رگه های این نوع تفکر را می توان در مادة 88 مشاهده کرد . قرار دادن فعالیت های آموزش و پرورش در کنار فعالیت هایی مانند «مراکز تولید و تکثیر آبزیان» ، «نگهداری و مرمت راه های روستایی» ، «اداره اقامتگاه ها» و «مهمانسراها و اماکن تفریحی و درمانی و واکسیناسیون دام» سؤال برانگیز و نگران کننده است . البته می توان بخشی از خدمات در آموزش و پرورش مانند امور رانندگی و خودروها ، مراکز درمانی و ورزشی را با شرایطی به بخش خصوصی واگذار کرد اما این امر توجیهی برای واگذاری مدیریت مدارس به بخش خصوصی نخواهد بود .            

          دولت ها برای رسیدن به اهداف آموزشی و تربیتی ، برنامه ریزی بلند مدت خود را بر روی نسل کودک و نوجوان و جوان ، یعنی نسلی که در اختیار آموزش و پرورش قرار دارد ، متمرکز می کنند . شالوده  و بنیان شخصیت افراد در این دوره شکل می گیرد و قابل انعطاف است . رها کردن این دوره حساس و سپردن آن به بخشی از جامعه که عملاً می تواند در اهداف آموزشی و پرورشی تغییراتی در جهت کسب منافع شخصی یا سستی و تغافل در پیمودن مسیر تعیین شده به وجود آورد ، امری نامعقول ، نقض غرض   و گریز از زیر بار مسئولیت می باشد .

استیضاح وزیر

باسمه تعالی

                                                                         بهروز فرهادیان - 10-11-1379


در خبرها آمده بود که 76 نفر از نمایندگان مجلس طرح استیضاح وزیر آموزش و پرورش را به دلائلی از جمله فراهم نکردن امکانات برای پیشبرد آموزش کشور ، تغییرات پیاپی نظام آموزش متوسطه ، عملی نشدن اصل سی ام قانون اساسی و عدم ارتقای کیفیت آموزشی متناسب با وضعیت جهانی به هیئت رئیسه مجلس شورای اسلامی تقدیم کردند .

در اینکه استیضاح از حقوق مسلم نمایندگان محترم مجلس است و اینکه وزراء باید در برابر نمایندگان مردم پاسخگو باشند ، بحثی نیست ولی این نکته نباید مورد اغماض قرار گیرد که انتظار می رود دلائل  استیضاح ارتباط روشنی با عملکرد وزیر مربوطه داشته باشد .

سالها است که معلمین ، متخصصین و صاحب نظران ، معضلات آموزش و پرورش را بررسی می کنند . اما مسئولین تصمیم گیرنده به هر دلیلی کمتر توانسته اند در عمل ، راه حل های اساسی را برای رفع این معضلات به کار بندند . 

با رجوع به سوابق روشن می شود حتی نمایندگان محترم مجلس نیز نتوانسته اند با نگرشی عمیق و ریشه ای به بررسی مسائل و معضلات آموزش و پرورش و عواقب ناشی از آن بپردازند . فراهم کردن امکانات برای پیشبرد آموزش کشور و ارتقاء آموزش متناسب با وضعیت جهانی ، نیازمند اعتبار و بودجه ای متناسب با نیازها است . اگر آموزش در سطح جهانی از چنان درجه ای برخوردار است که امید وصال به آن آرزوست ، باید دید که دیگران با کدام ابزار و شیوه ای به چنان درجه ای از آموزش رسیده اند .

 بهره گیری از نیروهای کارآمد و آموزش دیده برای تربیت و رشد استعدادهای دانش آموزان ،          فراهم کردن فضای مناسب با امکانات آزمایشگاهی و رسیدگی به نیازهای مادی و معنوی معلمین از جمله عوامل  مهم ارتقاء آموزش در سطح جهانی است . آیا برای رسیدن به چنان سطحی از آموزش ، امکانات مورد نیاز در اختیار مسئولین کلیدی آموزش و پرورش قرار گرفته است ؟

دریغا که در دو دهة گذشته برخی مسئولین ، معلمین را طبقه و قشری مصرف کننده می دانستند و با چنین دیدگاهی در مورد مسائل آموزش و پرورش تصمیم گیری می کردند . دلیل هر چه بود ، هیچ گاه نقش    « معلم » به عنوان یکی از اساسی ترین محورهای توسعة جامعه ، مورد توجه قرار نگرفت . نقش معلم در آموزش و تربیت نیروی متخصص ، نوآوری ، سلامت و تعادل روحی جامعه به فراموشی سپرده و به عنوان موجودی مصرف کننده و غیر مولد شناخته شد و به همین دلیل ابزار و امکانات لازم در اختیار او قرار نگرفت .

دید اقتصادی و سودآوری ، کار را بدانجا کشاند که آموزش و پرورش در ردة کارخانه ها و مراکز تولیدی قرار گرفت و همانگونه که این مراکز موظف به «خودکفائی » و «خود گردانی» شدند ، آموزش و پرورش را نیز موظف به خودگردانی کردند ! این نگرش مصیبت زا ، اندیشه سوز و ویرانگر برای حل  معضلات هم ، راه حل های هم جنس خود را می طلبید .  

مدارس غیر انتفاعی تأسیس شد تا اندکی از این خودکفائی تأمین شود! مراکز تربیت معلم و دانشسراها به دلیل عدم سود دهی وهزینه بری به تعطیلی کشیده شده یا به شدت کاهش یافتند تا از مراکز دانشگاهی  ، نیروهای مورد نیاز آموزش و پروش به «رایگان و بدون صرف هزینه » انتخاب شوند . اما کسی نیندیشید که در مراکز تربیت معلم ، روش های مختلف تدریس ، مهارت های تدریس ، روانشناسی نوجوان و جوان و دیگر دروس تخصصی آموزش داده می شد و دانشجویان در طول مدت تحصیل مورد ارزیابی های مختلف قرار       می گرفتند و پس از عبور از کانال های متعدد ، مفتخر به کسب عنوان «معلم» می شدند .

چنین شد که افراد بدون توجه به رغبت و انگیزه و توانائی های تدریس و قدرت بیان ، تنها به دلیل داشتن مدرک کاردانی یا بالاتر به آزمون استخدامی فرا خوانده می شدند و از بین آنها عده ای به استخدام در   می آمدند . اما مشکلات تدریس ، عدم توانائی در برقراری ارتباط صحیح با دانش آموزان ، تحقیر مسئولیت معلمی در کلاس درس و . . . از عوارض بذرهائی است که طراحان « آموزش و پرورش خودکفا » پاشیده  بودند .

فضاهای آموزشی ما به کدامیک از استانداردهای آموزشی نزدیک است که به دنبال درجة جهانی   هستیم ؟ آیا با مدارس فرسوده و قدیمی که فضای کلاس را برای دانش آموزان به سختی تحمل پذیر می کنند  و عموماً بیش از چهل نفر را در خود جای داده اند ، ارتقاء سطح آموزشی متناسب با وضعیت جهانی        امکان پذیر است ؟ در چه زمانی آموزش و پرورش نزد طراحان سیاست های مالی و بودجه جایگاه شایسته ای یافته بود که وزیر یا معلمین نتوانستند آموزش کشور را به استانداردهای جهانی نزدیک کنند ؟ آیا جایگاه فعلی ، جایگاه شایستة معلم است ؟ منطق و تجربه حکم می کند از معلمی که به شغل های دیگر رو نهاده است     نمی توان توقعی در حد استانداردهای جهانی داشت  .                

یکی از کارهای ارزشمندی که جناب آقای مظفر انجام داد ، تغییر نظام آموزش متوسطه از نظام ترمی  به نظام سالی واحدی بود . بی نظمی در تشکیل کلاسها ، تعطیلی زیاد ، عدم ارتباط منطقی دروس با یکدیگر ، حجیم بودن کتابها و فرصت کم برای تدریس و آزمون ، قادر نبودن به نظارت بر رفتار دانش آموزان و در نتیجه بی ثمر ماندن فعالیتهای پرورشی به دلیل خروج دانش آموزان در ساعات مختلف از آموزشگاه ( دانش آموز مهمان ، پنجرة باز ! و . . .) و مهمتر از همه ناسازگاری با فرهنگ جامعه از جمله معضلات نظام ترمی بوده  است . در تصویب و اجراء نظام ترمی ، نشانه هائی از ساده اندیشی ، مقهور شدن در برابر فرهنگ مغرب زمین و کشورهای صنعتی و بی توجهی به واقعیت های جامعه وجود دارد که در این مقال فرصت پرداختن به آن نیست .

بسیاری از فرهنگیان در طی سالهای گذشته به طرق مختلف پیش بینی شکست این نظام را کرده بودند اما متأسفانه به آن نظرات بی توجهی نشان داده شد تا اینکه سنگینی عوارض منفی آن ، چنان عرصه را برای ادامة کار تنگ کرد که راهی جز تغییر نظام باقی نماند . گرچه نظام سالی واحدی خود نیز دارای مشکلاتی است اما تغییر نظام ترمی واحدی و مشکلات نظام سالی واحدی ، نه یک ضعف بلکه کار مثبتی بوده که در زمان وزارت جناب آقای مظفر انجام گرفته است . 

اصل سی ام قانون اساسی ، دولت را موظف کرده وسائل آموزش و پرورش رایگان را فراهم آورد اما مقدمات آموزش و پروش رایگان در اختیار وزیر آموزش و پرورش نیست . وزیری که در تأمین بودجه اختیار لازم ندارد و پیشنهادات وی در این زمینه با مخالفت روبرو می شود و حتی در اجراء مصوبة مجلس در خصوص دریافت 2% سهم آموزش و پرورش از مراکز تولیدی ، ابزار کافی در اختیار ندارد ، چگونه می تواند آموزش و پرورش رایگان را تحقق بخشد ؟

نگارنده به عنوان یک معلم  خشنود است که نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی ، به دنبال راهکارهائی برای ارتقاء آموزش متناسب با وضعیت جهانی بوده و بر آموزش رایگان که نشان توجه به قانون اساسی است ، تأکید کرده اند . به نظر می رسد اگر نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی بر فراهم آوردن مقدمات و تصویب قوانینی متناسب با این خواسته ها اقدام نمایند ، امیدواری بسیاری خواهد بود که آموزش و پرورش از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب ، تغییر یابد و « معلم » جایگاه ارزشمند و محوری خود را در توسعة جامعة اسلامی به دست آورد .

در این نیز یقین دارد که با شرائط فعلی و قوانین موجود ، وزیر محترم آموزش و پرورش نمی تواند معیارهای جهانی آموزش را در حوزة مسئولیت خویش تحقق بخشد و با تغییر وزیر ، دولت یکی از نیروهای ارزش گرا و آگاه به مسائل آموزش و پرورش را با کوله باری از سالها تجربه ، از دست خواهد داد .

                                                        

آخرین سال هزارة دوم یا آغاز هزارة سوم میلادی ؟


                                                   

                                                                                         بهروز فرهادیان - 1378



آخرین سال هزارة دوم یا آغاز هزارة سوم میلادی ؟

آغاز سال 2000 میلادی از جنبه های علمی ، اعتقادی ، تفریحی و  نکات جالب و بدیعی در بر داشت . شبکه های اطلاع رسانی برنامه های متنوعی را برای ورود به سال 2000 تهیه کردند . شبکه های تلویزیونی ملل مسیحی با پخش برنامه های زنده ، بر هیجان آغاز سال جدید افزودند . حتی شبکه های تلویزیونی کشورهای عرب زبان مسلمانِ حاشیة خلیج فارس نیز با شوق و ذوقی غریب ، خود را با این قافله همراه کردند . مشکلاتی که امکان داشت در نظام های رایانه ای با ورود به سال 2000 بروز پیدا کند ، از جمله حوادث بیادماندنی این سال خواهد بود .

اما هیچیک از این منظرها مورد توجه این مقاله نیست . اشتباه فاحش و دور از انتظاری که بطور مکرر در برخی رسانه های جمعی غربی و ایران تکرار می شود ، انگیزة نگارش این نوشته شده است .

در چند روز اخیر ، روزنامه ها در مباحث گوناگون خبر از پایان هزارة دوم و آغاز هزارة سوم میلادی دادند . گویندگان صدا و سیما هم در برنامه های ویژه در شبکه های سراسری و استانی بر «آغاز هزارة سوم میلادی» مهر تأئید زدند ! به عنوان نمونه ، گویندگان اخبار ساعت 21 (شنبه شب 11/10/1378) شبکة اول سیما ، از «غروب خورشید قرن بیستم» و «پایان یافتن» این قرن خبر دادند ! اشتباه فاحش ، همین جاست .

با مثالی مطلب را پی می گیریم . یک قرن ، از شروع سال 1 تا پایان سال 100 خواهد بود یعنی «صد سال تمام» را شامل می شود و سال 100 آخرین سال قرن اول خواهد بود . به همین ترتیب ، قرن دوم تا پایان سال 200 ، قرن سوم تا پایان سال 300 ، قرن چهارم تا پایان سال 400 و . . . قرن نوزدهم تا پایان سال 1900 و قرن بیستم ، با پایان سال 1900 و آغاز سال 1901 شروع و تا پایان سال 2000 ادامه خواهد داشت و آغاز سال 2000 ، آغاز آخرین سال قرن بیستم خواهد بود . «خورشید قرن بیستم» در پایان سال 2000 غروب خواهد کرد و نه در آغاز این سال !

«هزاره»‌هم شامل هزار سال تمام است . هزارة اول از سال 1 آغاز و تا پایان سال 1000 ادامه خواهد یافت . در این صورت سال 1000 آخرین سال هزارة اول خواهد بود و هزارة دوم از سال 1001 شروع و تا پایان سال 2000 ادامه خواهد یافت ! یعنی آغاز سال 2000 در واقع آغاز آخرین سال هزارة دوم خواهد است و نه آغاز هزارة سوم میلادی !

اگر رسانه های جمعی تفاسیر و تحلیل هائی برای «آغاز هزارة سوم میلادی» دارند ، یک سال دیگر باید در انتظار بمانند !

مسافر

                                                                                                                    بهروز فرهادیان - 1386

 

 

مسافر

 

مسافر با هدفی خاص بحرکت در می آید تا به آن برسد . از مناظر زیبا و قشنگ سر راه لذت می برد ولی می داند اگر مجذوب شد و ایستاد از هدف دور می ماند . هر جور عمل کردن و هر نوع رفتار نمی تواند او را به هدف برساند . بنابراین تلاش می کند هر عملی انجام ندهد و اعمال او در مسیر هدف باشد . همه امید در رسیدن به هدف است .

آدم ها هم مسافری هستند که باید هدف خود را بدانند و اینکه چگونه عمل کنند و از چه کسی پیروی کنند . دنیا زیبا و دیدنی است و هم فریبنده . اما این مسافر به این زیبایی ها نباید دل ببندد زیرا او عازم راهی دور است و توشه ای بسیار می خواهد . مطمئن ترین راه پیروی از کسی است که به فرمان حالق هستی است که فرستاده خدا یعنی پیامبر اسلام (ص) است .

آنچه به عنوان حلال و حرام و مستحب است وظابف مسافر را در این دنیا روشن کرده است . پایبندی به این دستورات مسافر را به مسیر صحیح هدایت می کند . هر چه اجرا این دستورات بیشتر شود ، اطمینان به رسیدن به هدف بیشتر می شود . اطمینان به رسیدن به هدف مایه آرامش و سبکبالی است .

مسافرها با عمل به دسنورات الهی از دیگران جدا می شوند . حتی ممکن است مورد اذیت و آزار قرار گیرند اما از عقاید خود دست نمی کشند . آدمها مسافرینی هستند که با پایبندی و  عمل به دستورات الهی که بر پیامبر اسلام (ص) نازل شده مسلمان نامیده می شوند .

مسلمان کاری که انجام می دهد متصل به جهان دیگر است . جهان آخرت معنا بخش زندگی است . اگر جهان دیگر حذف شود زندگی بی معنا می شود و انسان به انواع  سرگرمی ها و کارها رو می آورد . مشغولیات متعددی که وجود دارد دلیل بر این مدعا است . مشغولیات مسافر را از هدف دور می کند .

پیروی از دستورات پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) راه رسیدن به نعمات جاودانه است . اعتفاد به تنهایی کافی نیست بلکه باید به اعتقادات عمل کرد . عمل به دستورات دین مسلمان را شاداب می کند این است که در شرایط مختلف این دستورات فراموش نمی شوند .

فردریش ویلهلم نیچه


                                                                                                              بهروز فرهادیان - 1364

 

 

 

  فردریش ویلهلم نیچه       fridrich wilhalm nietzche

 

فردریش ویلهلم نیچه 15اکتبر 1844میلادی در شهر«روکن» از شهرهای آلمان به دنیا آمد . پدر وی «کارل لدویک نیچه» که معلم دربار بود به مناسب مصادف بودن این روز با روز تولد «فردریش ویلهلم» چهارم پادشاه آلمان ، این نام را برای فرزند خود انتخاب کرد .

«کارل» کشیش پروتستان و همسرش متدین بودند که علاقه خاصی نسبت به آداب و رسوم مذهبی نشان می داد . سال 1849در سن چهار سالگی ، پدرش به علت بیماری مغزی از دنیا می رود . مرگ پدر در دوران اولیه رشد ، باعث دور شدن فریدریش از برخی خصوصیات روحی مردانه می شود طوری که در اثر تعلیم و تربیت در خانواده ای که زنان بر آنان حاکم بودند فردی زود رنج ، حساس و به اصطلاح با اخلاقی زنانه بار می آید . مادر ، عمه ها ، خواهر و مادر بزرگش کسانی بودند که تربیت فریدریش را در نظر داشتند .

نیچه در بسیاری اوقات در گوشه ای می نشست و انجیل را مطالعه می کرد . نقل می کنند گاهی انجیل را آنچنان با احساس و شور و حرارت می خواند که اطرافیان به گریه می افتادند . «کشیش نیچه» لقبی بود که زمانی همکلاسی هایش به او داده بودند . بر خلاف مادر که علاقه داشت فردریش کشیش شود ، در سن 17سالگی از این دین و مذهب روی گردان شد و بکلی عقیده به خدا را از دست می دهد و به همه عقاید پدر و مادر پشت پا می زند . در همین دوران بود (سال1862) که دچار سر دردها و چشم دردهای شدید می شد .

پس از پایان دوره تحصیلی ابتدایی و متوسطه در سن 23 سالگی به سربازی می رود . پس از مدتی در جنگ آلمان و فرانسه  از اسب به زیر می افتد و به علت آسیب دیدگی شدید از ناحیه سینه ، خدمت نظام را به اتمام نمی رساند .

نیچه علاقه خاصی به ادبیات یونانی و موسیقی داشت . وی در رشته زبان شناسی در دانشگاه به تحصیل ادامه داد و در سال 1869 یعنی در سن 25سالگی به عنوان دانشیار در دانشگاه «بال» سوئیس به کار می پرداخت .

سال 1865 کتاب «جهان همچون اراده و تصور» شوپنهاور را مطالعه و ایده و عقیده خود را در کتاب شوپنهاور می بیند . علاقه اش به شوپنهاور به جایی رسید که در سال 1874 کتاب «شوپنهاور همچون آموزگار» را مینویسد . در پائیز 1868 با «ریشاد واگنر» موسیقی دان بزرگ آلمانی ملاقات می کند و کم کم شیفته موسیقی او می گردد . از طرفی واگنر خود از معتقدین فلسفه شو پنهاور بود . کتاب «زایش تراژدی از روح موسیقی» را تحت تأثیر موسیقی واگنر به رشته تحریر در آورد . با همه علاقه ای که نیچه به شو پنهاور و واگنر داشت بعدها از آنها دل برید و به مخالفت با اندیشه های آنان بر خواست .

نیچه که در فوریه 1869 با سمت دانشیار وارد دانشگاه «بال » شده بود در مه 1879 به علت بیماری روحی و جسمی ناتوان می گردد و تا سر حد مرگ پیش می رود . به ناچار در این زمان از دانشگاه کنار گیری کرده به تحریر اندیشه های فلسفی خود مشغول می شد و با مقرری که ماهانه از دانشگاه دریافت می کرد تا پایان ، زندگی خود را می گذراند .

در آوریل 1882 با دختری 21 ساله بنام «لوسالومه»  آشنا می شود و به او دل میبندد ، اما «لوسالومه» با یکی از دوستان نیچه ازدواج کرده و ضربه روحی شدیدی به نیچه می زند . وی به ایتالیا رفته و در تنهایی به نوشتن اساس فلسفه و بینش خود می پردازد . «چنین گفت زرتشت» حاصل کار در این مدت بود . نیچه آنچنان به این کتاب دل بسته بود که بعدها در باره اش نوشت : «بگزار تا از شاعران به یک سخن یاد نکنیم . شاید تا کنون چیزی به این توانایی بیمانند به وجود نیامده است . . . اگر جوهر و نیکی تمام ارواح بزرگ با هم جمع بشوند ، نخواهند توانست نغمه ای از گفتارهای زرتشت را به وجود آورند.» اما بعد از انتشار ،  تقریباً 40 جلد از آن به فروش رسید و شکستی دیگر!

سال 1889در «تورینو» دچار جنون می شود او را به تیمارستان می فرستند اما مادرش بعد از اطلاع وی را به نزد خود می برد . در سال 1897 مادرش از دنیا می رود و «الیزابت» خواهر نیچه سر پرستی اش را به عهده می گیرد .

در دوران آخرعمر، همچون کودکان به عروسک و دیگر اسباب بازی های کودکانه علاقه مند شده بود . جنون وی روز به روز شدید تر شده بود و در اواخر عمر نامه های خود را با امضاءهایی نظیر «غول» ، «رجال» و «مطلوب» به پایان میرساند . سر انجام ضربه نهای در 25 اوت 1900 وارد شد و پس از بیست سال بیماری و نزدیک به 11سال جنون و دیوانگی ، نیچه از دنیا می رود . وی را در گورستان «روکن» کنار پدرش به خاک سپردند .

از مهمترین آثار وی کتاب های زیر را میتوان نام برد :

1-زایش تراشتی از روح موسیقی                        1872

2-انسانی خیلی انسانی                                     1878

3-دانش یار                                                 1882

4-چنین گفت زرتشت                                     1883

5-ماوارءخوب وبد                                        1886

نیچه تعاریف خاصی از دین ، خدا ، پیامبران ، دولت ، فلسفه حیات ، روابط بشری ، رحم و مروت و  ... به دست میدهد.  چهار چوب نظام فکری نیچه در «چنین گفت زرتشت» نمایان شده است . در این کتاب ، افکار بد بینانه و پوچ گرای خود را در قالبی شاعرانه بیان کرده است .

زرتشت 33ساله از شهر و دیار کناره میگیرد و ده سال در کوهستان به سر می برد . سرانجام احساسی در درونش شعله ور میگردد و او را به سوی مردم می کشاند تا رسالتی که بر دوشش نهاده شده به انجام رساند. در جنگل به پیرمردی بر می خورد و با وی گفت و گو می کند . پیر مرد می گوید با خواندن سرود و گریه کردن ، و به نیایش خدای خویش می پردازد ، «اما زرتشت چون تنها شد ، با دل خود چنین گفت : «بعید نیست ! این قدیس پیر در جنگلش هنوز چیزی از آن نشنیده است که خدا مرده است !»

دعوت زرتشت ( نیچه ) براین نهاده شد : خدا از افکار و اندیشه ها و ذهن و زندگی باید بیرون شود . آنچه را به عنوان تعلیمات الهی به نیچه یاد دادند و آنی را که به نام «خدا» انجیل و تورات شناسانده ، نمی توانند ذهن کنجکاوش را ارضاءکنند . از دیگر سو مطالب یاد گرفته شده را همه چیزی میداند که در طول تاریخ درباره خدا وجود داشته است . تعلیم و تربیت آنچنانی و سوءاستفاده هایی که از دین و  مذهب شده و ظلم و جنایات کلیسا و کشیشان و مراسم بی روح کلیسایی ، به هم متصل شده و نیچه را به سوی مخالفت و دشمنی با دین و مذهب کشاندند .

«خداوند اندیشه ای است که هر راست را کژ میکند و هر ایستاده را دچاردوار چه زمان در گذر است و هر آنچه که گذر است جزء دروغ نیست ! چنین اندیشه ای مایه دوار و چرخش اندام آدمی ست و آشوب اندرونبه راستی ، من چنین پنداری را بیماری دوار می نامم .

من آن را شر وضد بشر می خوانم : همه آن آموزه ها درباره یکتا و کامل و بی جنبش و بی نیاز و پایدار را !»

انسان برای پیشرفت ، نیاز به آگاهی و علم و دانش دارد حال باید دید خدای معرفی شده از سوی کتاب های مقدس ، تا چه حد طالب پیشرفت انسان هاست ، تا چه حد انسان ها را دوست دارد ، آیا انسان ها را در این مسیر کمک می کند یا نه ؟

«- آیا به راستی داستان مشهوری را که درآغاز «تورات» آمده درک کرده اند - داستان وحشت مرگ بار خدا از علم ؟...خدا چه میکند؟ انسان را می آفریند ... خدا حیوانات دیگری را نیز خلق میکند . این نخستین اشتباه خداست ... خدا زن را آفرید آنگاه به راستی دوران ملال به پایان آمد ... زن دومین گناه خدا بود ... آدم تنها به وسیله زن بودکه آموخت از درخت معرفت بخورد - چه روی داده بود وحشتی مرگ آور بر خدای و دین چیره شد ، آدم ، خود به صورت بزرگترین اشتباه خدا در آمده بود خدا برای خود رقیب آفریده بود علم با خدا پهلو میزند - اگر انسان با سلاح علم مجهز شود کار کشیشان و خدایان ساخته است! - نتیجه اخلاقی : علم ، به خودی خود ممنوع است - تنها علم ممنوع  است . علم نخستین گناه و خمیر مایه همه گناهان ، و گناهان نخستین است . اخلاق مرکب از همین حکم است.- «تو نبایدبدانی» - و بقیه از دنبال آن فرا می رسد . - وحشت مرگبار خدا مانع از حیله گری او نشد . چگونه می توان در برابر علم از خود ،دفاع کرد؟ این مسأله مدت ها مشکل بنیادی او بود . پاسخ : آدم را از فردوس برانید ! خوشبختی و فرصت ، مایۀ اندیشیدن است -اندیشه ها همه بدند ... انسان نباید بیندیشد... افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمی دهد... و با این همه ، چه وحشتی ! برای دانش سر بر آسمان می ساید ، طوفان بر پا میکند ، به قلمرو خدا دست می بازد . چه باید کرد !؟ خدای قدیم ، جنگ را اختراع میکند ، اقوام را از هم جدا می سازد ، و انسان را وا می دارد که یکدیگر را نابود کنند (-کشیشان همیشه به جنگ نیاز داشته اند ...)...»

اندوهی تلخ و کشنده در لابلای بیان نیچه جای دارد . تنها در تورات این گونه مطالب بچشم نمی خورد ، در انجیل هم این چنین است . آن وقت چه نتیجه ای ببار می آورد ؟ نتیجه اجتماعی آن چیست ؟ با این بیان ، انسان در جامعه چگونه باید عمل کند و چه راهی  در پیش بگیرد ؟ بر پرستش خدا باقی بماند و علم را از دست بدهد یا بطلبد و خدا را رها کند ؟ یعنی خدا و علم مخالفند و ضد هم یا این یا آن . بی هم یا باهم قابل قبول نیستند ، یا باید خدا شناس ضد علم نادان بود یا عالم خدا ناشناس و ضد خدا ، یا دانای بی خدا یا نادان باخدا .

«... کشیش فقط یک خطر بزرگ می شناسد : آن هم علم است ... انسان ، برای اینکه بداند باید وقت و هوش فزون از اندازه داشته باشد ...«پس انسان را باید اندوهگین ساخت » ، منطق کشیشان این چنین بوده است . اکنون می توان حدس زد که همراه این منطق فقط چه چیز به جهان راه یافت - «گناه»... مفهوم گناه و کیفر ، در کل «نظام جهان شمول اخلاق » برای ضدیت با علم ابداع شد ...آدمی نباید به پیرامون خود بنگرد تا بیاموزد بلکه باید دیدگان خود را فرو بندد : باید رنج ببرد . باید چنان رنج ببرد که همیشه به کشیش نیازمند باشد ، پزشک به کنار ! انسان به یک ناجی نیازمند است.»

نیچه چه می یابد ؟ خدای ضد علم ، خدایی که مرتب اشتباه می کند ، خدای مخالف انسان ، خدایی که انسان را آفرید اما پشیمان شد و او را رقیب خود یافت . خدای ترسیده از علم و آگاهی انسان ، آنچنان که «اگر انسان با سلاح علم مجهز شود ،کار کشیشان و خدایان ساخته است !».

او خدا را آفریننده اخلاقی می داند که اساسش این است این است : «تو نباید بدانی» . خدا از ترس عالم شدن انسان او را از بهشت بیرون میراند ، خدا برای جلو گیری ازآگاهی انسان مفهوم گناه را می آفریند تا انسان همیشه به آن مشغول باشد، سر در گریبان بگیرد و به فکر رهایی از گناه باشد . مفهوم «گناه» را آفرید تا بجای تفکر و تعقل در پدیده ها دچار رنج و درد شود و فرصتی برای عالم شدن پیدا نکند . اینجاست که انسان به کشیش محتاج می شود تا مدام این گناه را در ذهن انسان شعله ور کند و او را به درون خویش براند . کشیش باید بیاید و انسان ها را از جامعه ، طبیعت ، علم ، تلاش و کوشش دور کند و از این محدوده براند و به انزوا بکشاند تا فقط به یک چیز بیندیشد : «گناه» . نیچه با چنین بینشی به کشیش ها حمله می کند :

«کشیش را نیز اینک در مقام آنچه هست می شناسیم : خطرناک ترین نوع انگل ، انکبود مسموم کننده زندگانی ...»

انجیل ، مصلوب شدن مسیح را ، راه نجات انسانها می داند . مسیح - که به تعبیر انجیل پسر خدا هم هست! - چون انسان ها را گناه کار میداند ، برای بخشش گناهان آنها ، مصلوب شدن را می گرفت تا انسان ها بخشیده شوند . این حکایت نفرت نیچه را دو چندان می کند . او در این مذهب روشن ترین بی مذهبی را می بیند . انسانی بی گناه (مسیح) برای برطرف کردن گناه گناه کاران به صلیب کشیده میشود . بی گناه را می کشند تا گناه گناهکاران بخشیده شود!!

«...خدا پسرش را برای بخشش گناهان قربانی کرد . با این عمل کار انجیل ساخته شد ! قربانی گناه ، و آن هم به زننده ترین و وحشی ترین صورت ، قربانی کردن انسان بی گناه ، برای گناه گناهکاران ! چه بی دینی آشکاری ! زیرا عیسی خود مفهوم «گناه» را کنار گذاشته - و هر گونه فاصله ای بین خدا و انسان را انکار کرده بود ...»

نیچه مسیح را جوانی ناپخته دانسته و معتقد بود اگر بیشتر عمر می کرد حرفهای خود را پس می گرفت : «باور کنید ، برادران! او بسی زودمرد ! اگر او به اندازه من عمر می کرد ، خود تعالیمش را رد می کرد . او چندان نجیب بود که رد کند ! اما او هنوز ناپخته بود ، عشق جوان ناپخته است ، و نفرتش از انسان و زمین ناپخته ، ضمیر و بالی جانش هنوز بسته و سنگین است .»

این باور ها و پیامد های چنین باور ها عاملی بود برای بیان گفتاری تلخ و گزنده :

«...انسان باید به هنگام خواندن «عهد جدید» دستکش به دست کند . نزدیکی با این همه پلیدی انسان را به این کار وا می دارد .»

نیچه ، وقتی با چنین عینکی به تورات و انجیل می نگرد ، قطعا" یکی از دعوت های اساسی آنها ، یعنی زندگی بعد از مرگ و حیات جاودانه را هم نفی می کند . وی حتی اعتقاد دارد مسیح خود هرگز معتقد به زندگی پس از مرگ نبود ، بلکه چنین مطالبی بعد از مرگ وی برای منحرف کردن دستوراتش مطرح شد .

نیچه ، حواله دادن به حیات بعد از مرگ و دنیای دیگر را دروغ محض می داند که مسیحیت برای فریب انسان مطرح نموده است . هر چه هست در همین دنیاست و بر روی همین زمین . اگر چیزی هست که باید آنرا جست و اگر گمشده ای هست که باید پیدا شود و اگر سعادتی است که باید به آن رسید . بی راهه نروید ، در ماوراء زمین خبری نیست . آنجا هیچ و پوچ است . در روی زمین بجویید و گمشده ای را بیابید : «...ای دوست ، به شرفم سوگند که آنچه گفتی وجود ندارد : نه شیطانی در کار است و نه دوزخی ...» ... لیک «آن جهان» سخت از انسان نهان است ، آن جهان نامردمانه ای از مردمی برای یک «هیچ» آسمانیست .

نیچه نه تنها به این پسنده نمی کند بلکه مثل اغلب افرادی که با چنین مسائلی برخورد می کنند ، با هر نوع اندیشه مذهبی و خدا گرایی به مقابله بر می خیزد . این ثمره ، در شکل گیری نظام فکری و جهان بینی وی جای خاصی را به خود اختصاص داده است . محور اساسی تعلیمات نیچه ، ناشی از همین نتیجه گیری غلط اوست . نیچه خدا و مذهب و دین را نفی می کند و خود طرحی تازه می افکند و خانه ای نو بنیاد میکند تا بتواند بر اساس آن انسان ها را به سعادت برساند .

در طرح نیچه بد بودن یا خوب بودن ، شر یا خیر بودن زندگی مسئله ای نیست . او نمی خواهد به دنبال این مسائل برود : چرا به دنیا آمدیم ، چرا کسی با ما مشورتی نکرد ؟ آیا آمدن ما درست بوده یا نه ؟ مهم این است : ما فعلا" در این دنیا هستیم ، بر روی این کره خاکی ، حال که هستیم باید از این دنیا لذت ببریم . اما لذت بردن در این دنیا ، جدا از درد رنج و بدبختی نیست . درد و رنج لازمه این زندگی است . باید خود را آماده کنیم تا زیر ضربات درد و رنج ناشی از مشکلات زندگی خود شکسته نشویم . تنها کسانی می توانند زندگی کنند که تحمل این ضربات را داشته باشند ، افراد قوی و پر استقامت .

شو پنهاور حقیقت همه چیز را «خواست هستی » میدانست و معتقد بود همه موجودات زیر سلطه نیروی اراده که همان عشق به هستی است قرار دارند . اما این عشق و میل «خواست هستی» درد آور است پس انسان باید بر آن چیره شود و آن را محال کند و بر میل به خواستن و عشق به حیات که درد آفرین هستنند ، غلبه کند . بنابراین شوپنهاور با «خواست هستی » مخالفت می کند ، اما نیچه با شوپنهاور همصدا نیست .

نیچه می گوید آنچه وجود دارد ، دیگر هستی را طلب نمی کند ، زیرا خود هستی دارد . اما آنچه هست ندارد نمی تواند هستی را بخواهد ، چون آن چیزی که نیست ، قدرت خواستن نیز ندارد . بنابراین خواستن و طلب کردن در عدم وجود ندارد بلکه در هستی وجود دارد اما این خواستن ، خواستن هستی نیست ، خواستن قدرت و طلب توانای است .

«آنکه تیر کلان «خواست هستی » را میفکند بر آماج حقیقت نزد : چنین خواستی وجود ندارد .

«زیرا آنچه وجود ندارد ، خواستن نمی تواند : و اما آنچه هستی دارد ، چگونه تواند باز هم هستی خواهد ؟

«تنها آنجا که زندگی هست خواست نیز هست : اما نه خواست زندگی بلکه خواست قدرت - من تو را چنین می آموزانم .»

نیچه همه اعمال انسان را ناشی از این خواست می داند . انسان به کمک عقل که نوری از انوار «خواست قدرت» است باید در تلاش برای رسیدن به منتهای این خواست باشد . «خواست قدرت » توانایی و قدرتمند شدن انسان را می خواهد و طلب می کند . انسانی نیرومند و خالی از هرگونه ضعف و عیب و نقص ، انسانی بریده از آسمان و پیوند خورده به زمین .

«...خدا مرده است !»

... من به شما ابر انسان می آموزانم .

...

بوزینه در برابر انسان چیست ؟ چیزی خنده آور یا مایه شرم دردناک . انسان در برابر ابرانسان این گونه خواهد بود : چیزی خنده آور یا  مایه شرم دردناک .»

پیدایش ابرمرد را هدف زندگی می داند . مردی برتر از همه کس و همه چیز . ابرمردی که «خواست قدرت» در او به منتهای درجه کمال رسیده است . اما برای رسیدن به هدف زندگی ، مشکلات فراوانی در پیش است . قبل از هر چیز ،  باید کلیه تعالیم و مطالب آسمانی را بدور ریخت ، چشم از آسمان برید و به زمین دوخت . ارزشهای زمینی را باید جایگزین ارزشهای آسمانی کرد . آنچه تا اکنون به ارث رسیده یک سری تعلیمات و ارزشهای اخلاقی منحط و ضدانسانی است که مانع حرکت به سوی هدف زندگی می گردند . آنانی که دم از سخنان آسمانی میزدند ، چون منکر «خواست قدرت» هستند ، دشمنان ما به شمار می آیند . آنان کفر گویان واقعی هستند زیرا ما را از زمین دور میکنند و دررسیدن به هدف زندگی ناتوانمان می گردانند . نیچه همه نگاه ها را از آسمان متوجه زمین می کند ، آسمان را پوچ و تو خالی می بیند و نمی خواهد انسان نظاره گر آسمان تو خالی باشد .نیچه می خواهد انسانها به زمین وفادار بمانند . شرط اساسی پیدایش ابر مرد و رسیدن به هدف زندگی ، وفادار بودن به زمین است .

آنانی را که با شما از امید های ابر زمین سخن میگویند . اینان زهر پالایند ، چه خود دانند یا ندانند . اینان خوار شمارندگان زندگیند و خود زهر نوشیده و رو به زوال که زمین از ایشان بستوه است . پس به همتا سر خویش گیرند !

روزگار کفر گوی از خدا بزرگترین کفرگوی بود اما خدا مرد و از این رو این کفر گویان مرده اند . اکنون کفر گویی از زمین سهمگین ترین کفر است و اندرونه ی آن «ناشناختنی» را بیش معنای زمین پاس داشتن» .

نیچه ، هیچ آوایی را که رنگ آسمانی بودن داشته باشد ، نمی پذیرد و با آن ستیز می کند . نیچه ، ندای روح را باور ندارد لذا ندای تن سر می دهد . تن ، تن درستی و قدرت و شکوه می طلبد . تن ، زندگی زمینی می طلبد پس باید به ندای تن ، که صادقانه و بی ریاست ، گوش فرا داد و به آن عمل کرد : «... ما به هیچ گونه خواهان راه یافتن به ملکوت آسمانی نیستیم : زیرا ما مرد شده ایم - پس ما ملکوت زمین را خواهانیم ...»

گفتیم نیچه زندگی را چیزی جز «خواست قدرت» نمی داند . فدرت انسان چنین است که باید به طرف قدرتمندتر شدن برود . این امکان پذیر نیست مگر با شکوفایی «من» انسان . حال که در این دنیا هستیم و طبیعت انسانی ، بر اساس ارضاء نفس و منیت انسان است ، باید در صدد باشیم که آن را شکوفا نماییم و موانعی را که در مسیر وجود دارد برداریم . طبیعت چیزی به نام «اخلاق» نمی شناسد . قوانین اخلاقی در محدودۀ قوانین طبیعت قرار نمی گیرند ، مخالف طبیعت انسانی هستند و باید برداشته شوند . این قوانین توسط انسان هایی آفریده شده که از هدف زندگی آگاه نبوده و در آسمان ها به دنبال زندگی بودند نه در زمین ، دلباخته یک سری موهومات و افکار پوچ شده بودند نه تسلیم قوانین طبیعت و نه خواست فطری خود .

حال که ارضاء تمایلات انسانی ، خواست طبیعی می باشد پس هر چه در این مسیر ما را یاری می دهد و به ما کمک کند امر طبیعی و شایسته و نیک است حتی اگر جنگ و خون ریزی و دروغ و ظلم و ... باشد و هر چه ما را از این مسیر دور کند و مانع ارضاء تمایلات نفسانی و نتیجتا" نرسیدن به «ابر انسان» باشد ، امری مخالف طبیعت ، باطل ، زشت و غیر انسانی خواهد بود حتی اگر نوع دوستی ، رحم ، مهربانی و یاری کردن ضعفا باشد .

معیاری برای یک تقسیم بندی به دست آمده است . بر طبق معیار فوق کسانی که در قالب گوناگون از جمله دین و مذهب و خدا گرایی و به نام پیامبر و بر گزیده خدا ، مهر و شفقت و نوع دوستی و ایثار و برادری را بین مردم رواج می دادند مانع رشد و ارضاء خواست های نفس شده لذا همه مرده و دشمنان انسان هستند و افراد دیگری که مخالف گروه فوق عمل می کردنند و تلاششان این بوده که به خواست توانای خود گردن نهند و با جنگها  ، دشمنی ها و مبارزه به ارضاء تمایلات نفسانی همت گماشته اند آنان به راستی بر حق خود بوده و فضیلت مداران واقعی هستند . اینانند که باید رهبری جامعه انسانی را در دست بگیرند و انسان ها را به طرف هدف زندگی برانند .

اینجاست که نیچه ، به شدت با مذاهب در گیر می شود . مسیحیت به عنوان دشمن بشریت و معرفی بزرگترین سد در مقابل «خواست قدرت» و مانع رشد غریزه های انسان به شمار می رود . نیچه ، شدید ترین و سهمگین ترین حملات را به مسیحیت نموده است به ویژه در کتابهای «چنین گفت زرتشت» و «رجال» - این کتاب را بر علیه مسیح نوشته است - طوفان حملات را می توان مشاهده کرد .

«... مسیحیت را محکوم می کنم ، وحشتناک ترین اتهامی را که تا کنون دادستانی بر زبان آورده بر ضد آن بر پا می دارند . از دیدگاه من ، مسیحیت نهانی ترین صورت تصور پذیر تباهی است ، و در واقع ممکن ترین شکل تباهی را نیز دارا بوده است . کلیسای مسیحی هیچ چیزی را از تباهی خود مصون نگذاشته ، از هر ارزشی بی ارزشی  ، از هر حقیقتی دروغ ، از هر کمال پستی روحی به وجود آورده است .»

طبیعتا" بر آنجه گفته شد ، به دو گونه اخلاق بر خورد می کنیم . یک نوع اخلاقی که دعوت به نوع دوستی ، مهر و محبت ، رحم و برادری میکند . این اخلاق ، اخلاقی منحط ، ارتجاعی ، ناپسند و ضد بشری است و  سنبل آن «مسیحیت» . این اخلاق ، اخلاق زیر دستان ، بردگان ، ناتوانان و اخلاق کهتران است . عامه مردم ، دارای این اخلاق هستند . پس توده مردم ، برده و زیر دست هستند . از ناتوانی است که انسان دست به رحم ، مهربانی و ... می زند اگر توانا و قدرتمند بود هیچ دلیلی برای اینگونه کار پیدا نمی کرد .

نوع دیگر اخلاق ، اخلاقی است که دعوت به توانا و قدرتمند شدن ، ارضاء تمایلات نفسانی و آزاد گذاشتن «من» آدمی می کند و این اخلاق ، اخلاقی است طبیعی و انسانی . خواجه گان و اشراف و زبردستان دارای چنین اخلاقی هستند .  اخلاق زیر دستان ، برده پرور ، ضعیف پرور و اخلاق زبر دستان و اشراف ، قوی پرور و توانا پرور است ، بنابراین انسان ها نیز دو دسته اند : برده گان و خواجه گان یا زبر دستان و زیر دستان . نتیجه گیری اینجا به دست می آید و آن این که بر خلاف آنچه تا کنون تعلیم می دادند و انسان ها را برابر می دانستنند ، برابری انسانها دروغی بیش نیست . انسانها نمی توانند برابر باشند ،هرگز عدالت حکم نمی کند ما انسانها را برابر بدانیم . لازمه رسیدن به «ابر انسان» نفی زیر دستان و ضعفا و فقرا است . 

«نمی خواهم مرا با این واعظان برابری در هم آمیز زنند یا به جای آنان گیرند زیرا عدالت با من چنین می گوید : انسان ها برابر نیستنند .

و برابر نیز نخواهند شد ! اگر جز این می گفتم عشقم به ابر انسان چه می شد؟»

رحم و مروت نباید در کار باشد . رحم کردن به معنای اجازه دادن  به زیر دستان و ضعفا است و ادامه حیات آنان  باعث عقب افتادن پیدایش «ابر انسان» خواهد شد . «ناتوانان و ناتندرستان باید نابود شوند : این است نخستین اصل بشر دوستی ما . انسان باید آنها را در این مهم یاری کنند . چه چیزی زیان بخش تر از هر تباهی است ؟ - همدردی فعال نسبت به ناتوانان و ناتندرستان یعنی مسیحیت ...»

 می گوید در جوامع مختلف ارزش ها هم مختلف هستند .چه بسا در جامعه ای چیزی را «نیک» بدانند و در جامعه ای دیگر همان چیز را «بد» تصور کنند . این خود حکایت از غیر طبیعی بودن «اخلاق» میکند . اگر اخلاق امر طبیعی بود نمی بایست اختلاف وجود داشته باشد ، پس اخلاق دشمن بشریت است و انسان را از خواسته های طبیعی خویش دور میکند . این اختلال نیز در بین زبر دستان و زیر دستان وجود دارد . زیر دستان آنچه را زبر دستان نیک میشمارند ، بد می دانند و بالعکس .  نیچه از طرفی می گوید کمال خود خواهی و خود پسندی انسان است اگر گمان می کند میتواند «نیک» و «بد» را تشخیص دهد و از طرف دیگر تنها به خود حق می دهد نیک و بد را تعریف کند و آن را به انسان ها بیاموزاند ! حال بر طبق چه ملاک و معیاری  این انتخاب را نموده ، معلوم نیست .

«چون به آدمیان رسیده ایم ایشان را بر [مسند] یک نخوت کهن نشسته دیدم : همگان از دیرباز گمان می کردند که می دانند برای انسان چه خوب است و چه بد .

...

اما من این خواب ناکی را با این آموزش برآشفته ام : هیچ کس نمی داند نیک و بد چیست ، مگر آفریننده :

و او آن کسی است که برای انسان غایب می آفریند و به زمین معنای آن را می بخشد و آینده اش را : چنین کسی نخست آفریننده آن است که چیزی نیک است یا بد .»

اینک ببینیم نیچه چه تعریفی از «نیک» و «بد» بدست می دهد .  بر طبق عقیده نیچه خواست قدرت اصل و محور زندگی است . آنچه به این امر معنا می بخشد یعنی انسان را توانا تر ،  قدرتمند تر ، شجاع تر و نفسانی تر کند ،مفهوم «نیک» و «نیکی» به خود می گیرد و هرچه مانع این امر شود مثل رحم ، دوستی ، مهربانی ،  بخشش و گذشت ،معنای «بد» و«بدی» به خود می گیرد .

            با این تعاریف می بینیم مذاهب - چه الهی و چه غیر الهی- که با نفس پروری و خود پرستی مبارزه کرده اند و در عوض رحم و بخشش و عطوفت و مهربانی را تبلیغ و رواج داده اند ، مفهوم «بدی» به آنان داده می شود و اکثریت مردم که تسلیم مذاهب شده اند نمی توانند حکومت و رهبری و فرماندهی را در دست داشته باشند ، زیرا نیچه آنان را ضعیف ، فرومایه و زیردست و نالایق به حساب می آورد . دمکراسی را هم نفی می کند وآن را مخالف طبیعت میداند . دمکراسی را به معنای نفی آزادی انسان و جلوگیری از رشد غرایز طبیعی دانسته و در مقابل رشد فرو مایگی و پستی و بردگی را باعث می شود . در جامعه ای که دموکراسی وجود دارد و عامه مردم حکومت را به  دست دارند ، چیزی جز ناتوانی ، سستی ، ترحم و نوع دوستی را نمی توان دید و در سرزمینی که ناتوانی و ترحم  وجود داشته باشد ، «ابر انسان» شکل نخواهد گرفت .

پس چه باید کرد ؟ باید وسیله ای برای دست یابی یه هدف زندگی و زایش «ابر انسان» پیدا کرد و آن به حکومت رسیدن اشراف و زبر دستان است . اقلیت اشراف و زبردستان باید بر اکثریت مردم که فرو مایه هستنند ،حاکم باشند . توده مردم در اینجا تنها وسیله ای برای پیش برد اهداف اقلیت اشرافی هستنند . سعادت و خوشبختی توده مردم هرگز مطرح نیست ،مهم و اصل رشد حکومت اشرافی و قوی تر کردن و نیرو مند ساختن حکومت اشرافی و زبر دست است . توده مردم ارزش به سعادت رسیدن را ندارند . اگر لازم باشد اشراف برای رسیدن به خواست خودشان ،تعداد زیادی از زبر دستتان را نابود کنند یا به آنان فشار وارد کنند ، نباید مورد اعتراض قرار گیرند چون  اصل خواست آنهاست .

نیچه می گوید بعد از شکل گیری حکومت اشراف ، این حکومت سال به سال قوی تر می شود و به همان نسبت ضعفا و زیر دستان نابود می شوند . اشراف قوی تر نسل بعد بنوبه خود قوی تر های دیگری را پرورش می دهند و زبر دستانی قدرت مندتر و توانا تر به وجود می آورند .  در این مسیر شکست ها و ناکامی ها زیاد است .راهی   است پر پیچ و خم که با همه سختی هایش باید آن را پیمود . راهی پر درد و رنج که تنها زبر دستان می توانند از آن عبور کنند زیرا نه ضعیف هستنند و نه ناتوان و سست اراده : «و آنجا خواهند آزمود که چه کس می تواند فرمان دهد و چه کس می بایست فرمان برد ! آه ، که این آزمون با چه جست و جو و گمان بردن و شکست خوردن و آموختن و از نوع آزمودن درازی همراه است ! جامعه بشری آزمونی است من چنین می آموزانم -جست و جوی دراز : باری ، او در جستجوی فرمان دهان است !» زنان و مردان اشراف وظیفه دارند به طور مرنب فرزندانی قوی تر و نیرو مند تر از خود به دنیا آورند .  فرزندانی که بتوانند ناتوانی ها و نارسایی های پدران و مادران خویش را جبران کنند و گامی در جهت تحقق «ابر انسان» به جلو بردارند .

«در فرزندانتان باید جبران این را کنید که فرزند پدرتان بوده اید این گونه باید همه آنچه را که گذشته است نجات بخشید!»

او مطابق با جهان بینی خاص خود به اظهار نظر درباره «زن» می پردازد و نقش او را در جهت آرمان طرح شده روشن میکند . نیچه نسبت به زن بدبین است و او را مورد تحقیر قرار می دهد . جمله معروف او در باره زن حکایت از این امر می کند :: «به سراغ زنان می روید ؟ تازیانه را فراموش مکن !» . زنان فقط یک وظیفه دارند و آن «زایمان» است . زاییدن طفلی نیرو مند تر از پدر و مادر : «مرد و زن را چنین می خواهند یکی را ساخته برای جنگ ، دیگری را ساخته برای زایمان ...»

 و در جای دیگر می نویسد : «مرد را برای جنگ باید پرورد و زن را برای دوباره نیرو گرفتن و جنگ آوران : دیگر کاران ابلهی است . در عشقتان فروز ستاره فروزان باد ! و امیدتان این باشد : «بادا که ابرانسان را بزاید !»

اگر فرض کنیم به جامعه ای رسیدیم که «ابر انسان» شکل گرفته ،آن وقت چه باید کرد و چه مسیری طی خواهد شد ؟ در جواب ، نیچه مطلبی را بیان می کند که اوج انحطاط و سقوط را نشان می دهد . فاجعه آمیز ترین نقطه اندیشه کسانی که می خواهند با تفکر بریده از خدا ، انسان ها را به سعادت برسانند ، درست همان جای است که اوج اندیشه خود می داند .در اندیشه های کافکا ، کامو ، مارکس ، سارتر ، نیچه ، بودا و ... با اندک توجه ای می توان این مطلب را در یافت .

به جواب نیچه توجه کنید : «همه می روند همه باز می آیند : چرخ هستی جاودانه می چرخد . همه می میرند همه باز می شکفند «سال هستی» جاودانه می گذرد . همه در هم می شکنند همه از نو می پیوندند : خانه هستی جاودانه خود را همان که بود می سازد.  به همه بدرود می گوید و باز به خود درود می گوید حلقه هستی جاودانه به خود وفادار می ماند .»

«بدان که ما می دانیم تو چه می آموزانی : تو می آموزانی که همه چیز جاودانه باز می گردد و ما خود نیز با آنها ، و ما تا کنون بی شمار بار بوده ایم و همه چیز با ما بوده است .»

«من باز خواهم گشت ، با این خورشید ، با این زمین ، با این عقاب ، با این مار - اما نه بر یک زندگی نو یا زندگی بهتر یا زندگی همانند .

«- من جاودانه به همین و همین زندگی ، با بزرگترین و کوچکترین چیزهایش ، باز خواهم گشت تا دیگر باز گشت جاودانه ای همه چیز را بیاموزانم .

 نیچه یک مدار بسته و بیهوده را ترسیم می کند . وقتی ابر انسان شکل گرفت همه چیز نابود می شود و دوباره هستی از ابتدا آغاز می گردد . دوباره انسان های وحشی ، غار نشین ها ، فرومایگان ، زیر دستان ، زبر دستان ، خواست قدرت و باز نابودی همه چیز و بعد از آن آغاز هستی ، انسان های وحشی ، غار نشین ها ... تا کنون میلیونها بار نیست شده ایم و به هستی باز آمده ایم و همان مسیر قبلی با همان شرایط گذشته ، با همان خورشید و همان زمین ، با همان باد و باران ها و... را طی کرده ایم . چه دوران مرگ بار و کشنده ای ! این است که زرتشت «آموزگار بازگشت جاودانه» لقب می گیرد .

نیچه بدون خدا و معاد ، این چنین تصویری را برای سعادت بشری ترسیم می کند : بازگشت جاودانه ! پوچی و سردرگمی ، بیهودگی ، ضلالت ، پریشانی و ناتوانی همه چیزهای هستند که در «بازگشت جاودانه» وجود دارند و حاملشان ، نیچه .

 

 

 

 

 

مأخذ و منابع مهم

1- دورانت ، ویل : تاریخ فلسفه ترجمه دکتر عباس زریاب خوئی ، شرکت سهامی کتابهای جیبی ، چاپ هفتم 1357

2- راسل ، برت راند : تاریخ فلسفه غرب ترجمه نجف دریابندری ، شرکت سهامی کتابهای جیبی ، چاپ دوم 1351

3- فروغی ، محمد علی : سیر حکمت در اروپا ، تهران ، انتشارات زوار ، 1344

4- مهرین ، مهرداد :  فلسفه نیچه ، ناشر : کانون معرفت ، چاپ دوم ، دی ماه 1338

5- مهرین ، مهرداد : مکتب فلسفی اگزیستا نسیالیسم ، مؤسسه انتشارات آسیا

           6- نیچه ، فردریش : چنین گفت زرتشت ، ترجمه داریوش آشوری ، تهران ، انتشارات آگاه .                         چاپ سوم 1355

7- نیچه ، فردریش ویلهلم : دجال : ترجمه علی دست غیب ، تهران ، انتشارات آگاه .  چاپ دوم 1355

رنگ ها

به نام هستی بخش                                                                                            بهروز فرهادیان - 1393

 

 

رنگ ها

 

 

دنیا با زوایای مختلفی قابل تفسیر است .  گرچه هر تفسیری را همگان نمی پذیرند اما نمیتوان چیزی ارائه نکرد زیرا منکرین هم باید دلیل عقلی ارائه کنند و پذیرفتن همگان هم شرط نیست .

دنیا ، شگفتی است و هر پدیده  دلیل این مدعا است اما عادت همه چیز را عادی جلوه می دهد . بدون توجه از همه پدیده ها رد شدن معمولی است . با توجه کافی به اطراف نگریستن حلال مشکلات است .

رنگ ها متناسب با چشم آفریده شده اند و انسان با دیدن آنها احساس لدت می کند . جذابیت دریا و آسمان بی جهت نیست . بی تردید انسانها همیشه آسمان را می بینند اما کسی احساس ناراحتی نمی کند . مناظر متعددی وجود دارد  که لذتبخش هستند . درختان زیاد و در هم تنیده تا لب دریا ، کوه های سر به آسمان کشیده ، دشت های وسیع یا کویرهای پهن و گسترده جاذبه خاص خود را دارند .

دنیای زیر آب خود حدیث دیگری است . انواع جانداران شگفت انگیزی که با شیوه های خاص دفاع یا تغذیه می کنند بسیار جای تفکر دارد . جاندارانی که با رنگ آمیزی شگفت انگیز بیننده را به تفکر می کشانند .

 رنگ ها ، احساس خاص به انسان می دهند . غروب خورشید نمونه ای قابل ذکر است . وقت شادی یا ناراحتی از رنگ های خاص استفاده می شود . رنگ های شاد و تیره به شکلی احساس را بیان می کنند . کلمات که کارایی خود را از دست می هند ، احساسات میدان داری می کنند . خداوند حتی رنگ ها را هم بر اساس نیاز انسان آفرید . انسان بدون رنگ تصور کردنی هم نیست .

نقاشی نمونه ای از تاثیر رنگ ها بر زندگی انسان است . ساعتها تفکر برای خلق تابلو نقاشی و تاثیر آن بر بینندگان گاه از مدتها تفکر بیشتر است . نقاشان معمولا متفکرند و این است که در آثارشان اثری از تفکر دیده می شود .

رنگ با زندگی انسان پیوسته است به گونه ای که لوازم مورد نیاز خانه را به رنگ دلخواه بر می گزیند و چون انتخاب رنگها سلیقه ای است پس لوازم منازل متفاوتند .

همه موارد مذکور دال بر علم و اراده بی منتها در خلق آنهاست . گویی عالم ، همه آگاهی و شعور است . در این حال خالق ، علم و آگاهی بی نهایت دارد . خالقی که بدون هیچ مدل  و الگویی و بدون یاری موجودی دیگر دست به خلق زد .

چنین خالقی شایسته پرستش است و باید سر به فرمان او داد . خالق بی نیازی که نیاز انسان را می دانست و دنیا را چنان آفرید که نیازهای اتسان را جوابگو باشد .